شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

سفر خلیج پارس تا خزر-کاشان

هوا خنک تر از روزهای اول بود شیب جادها کمتر و کمتر میشد شاید من عادت کرده بودمو کمی پاهام قویتر شده بود.از سمت قمصر که بخوای بری کاشان مسیر سرازیریه و اگه هوا صاف باشه و غبار نباشه کاشان رو میتونی خوب ببینی، شهری که مثل یک بشقاب وسط سفره کویر میمونه مثل خیلی از شهرهایی که تو این سفر اولین بار بود که میدیدم کاشان رو هم اولین بار بود که میدیدم!



برای رسیدن به اداره محیط زیست باید مسافت زیادی رو از داخل شهر طی میکردم.توی شهر رکاب زدن با این که کمی خطرناک و سخته اما خوبیش اینه که توی شهرهای جدید همه چی تازگی داره و آدم متوجه مسافت و گذر زمان نمیشه.بالاخره به اداره محیط زیست کاشان رسیدم.



مهمانسرای خالی نداشتند.بعد از کلی رایزنی یکی از مهمانسرها که در اختیار پیمانکار تعمیر و درست کردن بایگانی اداره بود در اختیارم گذاشتند تا از آنجا بصورت مشترک استفاده کنیم.بعد از ظهر با محسن صفایی،رفیق هم خدمتیم قرار گذاشتم.(قابل توجه آنهایی که میگویند سربازی نمیریم. من تو خیلی از شهرهای ایران دوستانی دارم که با بیشترشان در دوران سربازی آشنا شده ام) بعد از سلام و احوال پرسی و خوش وبش رفتیم سمت خانه های تاریخی کاشان.



خونه طباطبایی ها و بعدشم خونه عباسیان.واقعا معماری و مهندسی خاصی داشتند.نکته قابل توجه این که این خانه ها برای شاه و وزیر یا خان نبود بلکه برای تجار کاشانی بودند.که تعدادی زیر نظر میراث فرهنگی هستند و تعدادی در اختیار افراد علاقه مند که با هزینه شخصی خانه ها را خریداند و بازسازی و مرمت کرده اند.



در خانه طباطبایی با دوتا از استادهای دانشگاه تهران و یک پروفسور آلمانی آشنا شدم .اونا از حرکت دوچرخه سواری من خیلی خوششون اومد.چندتا عکس یادگاری با هم گرفتیم،روی پرده ای که شعار سفرم روش بود یادگاری نوشتن .



خانه های سنتی را با زیبایی هاش و این پنجرهای قشنگ ترک کردیم...



بعد به مسجد آقا بزرگ رفتیم، معماری زیبایی داشت.در طبقه پایین این مسجد محل تعلیم و درس خواندن طلبه ها بود.



فرصت زیادی نداشتم و فقط یه نصف روز میتونستم تو کاشان بمونم.بعد از دیدن مسجد آقا بزرگ رفتیم سمت باغ فین.محسن با ماشین بود واسه همین راحت تر میتونستیم بریم و جاهای مختلف رو ببینیم.



باغ فین،انقدر معروف وشناخته شده هست که نیازی نیست من دربارش چیزه زیادی بنویسم.زیبا و با صفا ،با چشمه های زیبا.



اطراف باغ فین هم پر بود از مغازهایی که گلاب میفروختن...



بعد رفتیم بستنی فروشی حاجی اسماعیل(امیدوارم اسمشو درست به خاطر سپرده باشم)واقعا بستنی خوشمزه ای داشت.محسن میگفت این بستنی مخصوص کاشونه.تو همین روزا بود که خبر برد تیم والیبال ایران مقابل ژاپن و رفتن به لیگ جهانی رو شنیدم.خوشحال کننده بود.رفتیم خونه محسن اینا.اون شب یه شام حسابی خوردیم.واقعا شرمنده محبت محسن و خانوادش شدم.بعد شام رفتیم خونه پسرخاله محسن.چه سورپرایزی بهتر از شنیدن موسیقی زنده.پسرخاله محسن دف میزد و دوستش سنتور.چندتا قطعه واسم زدن که خیلی قشنگ بود و دلنشین.عکسی ندارم از این مراسم چون همش فیلم گرفتم.ازشون از همینجا تشکر میکنم.

قرار بود بریم بام کاشان اما من خسته بودم و فردا صبح زود باید راه میفتادم سمت قم.به محسن هم از اون عکسای تالش که همراهم بود یادگاری دادم.محسن هم روی پرده یه شعر از سهراب، یادگاری نوشت.خداحافظی کردیم و من طبق عادت همیشگی وسایل رو شب جابجا کردم و بعدشم استراحت واسه حرکت فردا.

صبح زود از سمت کاشان به سمت آزاد راه حرکت کردم.یه 5کیلومتری سربالایی بود و بعد وارد آزاد راه شدم و یکم جلوتر به عوارضی کاشان قم رسیدم.بماند که یه سگی واق واق کنان کم مونده بود روزمونو خراب کنه.اول صبح سربالایی و بعدم سگ و ...هوا خوب بود .مطلب خاصی تو جاده نبود.



ظهر به قم رسیدم.جذاب نبود همش جاده ،بدون آبادی و طبیعت خاصی.بعد از خوردن ناهار و کمی استراحت تو یه نماز خونه ادامه دادم و ساعت حدود4-5 رسیدم به مجتمع رفاهی مهتاب.یه استراحت کوچولو و بعد ادامه دادم.



بعد از مجتمع مهتاب مسیر چند کیلومتری سرازیری میشه.طبق برنامه قرار بود از فرودگاه امام تا هشتگرد رو رکاب نزنم.چندتا دلیل داشت هم جادها خیلی شلوغ بودن و هم مطلب خاصی برای دیدن نبود.یکی از دوستان آرژانتینی با نام خوزه چند وقت پیش تو اتوبان کرج تهران تصادف کرده بود.از کاشان تا نزدیکای تهران مسافت طولانی بود و حسابی خسته بودم.پدرم اومد دنبالم و رفتیم خونه.

یه  نکته ی ناراحت کننده ،برخورد مردم بود که هرچه به پایتخت نزدیک تر میشدم برخورد مردم بدتر و عجیب تر میشد!

کمی خسته بودم اما خوشحال که به خونه رسیده بودم.بعد از حمام و کلی حرف و تعریف کردن اتفاقاتی که واسم افتاده بود و کلی خنده ،روحیه ام خیلی خوب شده بود.دوچرخه رو سبک کردم و وسایل و خورجین هارو ازش جدا کردم.بابا و داداش و آبجیم هرکدوم نوبتی با دوچرخه دور میزدن.خوب استراحت کردم.یک روز خونه موندم.عکس ها و فیلم هایی که گرفته بودم رو همش رو  روی دی وی دی کپی کردم .حدود 13 گیگابایت میشد.عکس هارو با خانواده نگاه کردیم .روی پرده سفرم پدر و برادرم یادگاری نوشتن.دوچرخه رو روغن کاری و تمیز کردم و بعد خورجین هارو سوار دوچرخه کردم.یه مقدار از وسایل رو که احساس میکردم نیازی بهشون ندارم گذاشتم خونه تا بارم سبک تر بشه.همه چی آماده ادامه سفر بود...


خلیج پارس تا خزر-اصفهان تا کاشان

صبح زود از خواب بیدار شدم،وسایل رو دیشب جمع کرده بودم و فقط کارت شناسایی رو از نگهبان گرفتم و بعد خداحافظی شروع به حرکت کردم.با این که ساعت 6:30صبح بود اما خیلی شلوغ بود.اصفهان شهر بزرگ و پرجنب و جوشی بود.خوشبختانه اداره محیط زیست که در فلکه لاله بود، از خروجی شهر زیاد دور نبود و آدرس سر راستی داشت.با انرژی و انگیزه بسیار شروع به رکاب زدن کردم حالم هم بهتر شده بود.از اصفهان تا شاهین شهر که همش شلوغ بود و من اصلا نفهمیدم کی رسیدم.بعدش مورچه خورت که شرکت هایی مثل اسنوا و اوسان الکتریک و ایزوگام شرق رو دیدم.جاده اتوبان و خوب بود.چندتا سربالایی ملایم هم داشت که راحت ردشون کردم.



خیلی انرژی داشتم و سربالایی ها رو خوب رکاب می زدم .وارد میمه نشدم از کمربندی رد شدم و بعد رسیدم به دوراهی که یکیش میرفت به دلیجان و سمت راستی میرفت به کاشان.



پیچیدم سمت راست، جاده فرعی و خلوت بود حدود 15کیلومتر رفتم تا رسیدم به جوشقان قالی.خیلی خلوت و آروم بود و ببیشتر ماشین هایی که عبور میکردند تریلی بودند!که علت وجود این تریلی ها رو در ادامه مطلب متوجه میشید.

هوا هم کمی گرم بود.از یه مغازه تراشکاری کمی آب گرفتم و سر دوراهی که می رفت سمت کاشان نشستم.طبق اطلاعاتی که از حامد حسینی گرفته بودم تا قهرود حدود 30 کیلومتر بود که همش سربالایه.تا کامو بیشتر نتونستم برم.جوشقان با کامو 12 کیلومتر فاصله داشت اما کلا به اون منطقه شهرستان جوشقان و کامو میگن.مردم جشقون بیشترشون تریلی داشتن و تو معادن سنگ جابجا میکردند.اطراف جوشقان و کامو معادن زیادی وجود داره.مردم کامو تو زمین هاشون کارخونه زده بودن و مردم اونجا کار میکنن.تصمیم گرفتم شب رو تو کامو بمونم .

بعد از پرس و جو 2تا جون من رو راهنمایی کردند به سمت مسجد.اونا با موتور و من هم پشت سرشون.خیلی خسته بودم حدود 130 کیلومتر رکاب زده بودم که کلی سر بالایی هم داشت ناهار هم یه تن ماهی بدون گرم کردن و بدون نون خورده بودم.رفتم تو مسجد بالش بادیم رو باد کردم و تکیه دادم به پشتی.وقت اذان بود امام جماعت نیومد ،چند نفر مرد و چندتا زن اومدن و نماز خوندن .یه پسر جوان اونجا بود که واسم نون و آورد و گفت میتونم شب رو تو مسجد بمونم .مردم خیلی لطف داشتن بهم و همش میگفتن که برم خونشون اما من تو مسجد راحت بودم.چند لحظه بعد 2تا خانوم با یه بچه اومدن و واسم چای و پنیر آوردن.حالا یه شام خوب داشتم،نون و پنیرو چای وگردو عسل یه شام صبحونه ای که حسابی چسبید.



بعد هم رفتم تو کیسه خواب که بخوابم ،البته تا خوابیدنم یکی دونفر دیگه اومدن واسه نماز و کلی هم کلام شدیم و بچهاشون با کنجکاوی از من سوال می پرسیدن.

اسم اون مسجد رو فردا صبح دیدم اسمش مسجد حضرت ابوالفضل بود.

صبح حرکت کردم.کامو میوه هایی مثل گردو،بادام،جو و کمی هم انگور داشت.زیر مجموعه کاشان و لهجه ای غلیظ تر از کاشانی ها، آب و هوایی سرد و در بهار بسیار زیبا.

مردم میگفتند قبلا چندتا خرجی هم از این مسیر رد شدن.تو بالای یکی از کوههای اطراف کامو ظاهرا دارن رصدخونه میزنن البته عده ای میگفتن کارهای هسته ای و معلوم نیست کی بریم هوا البته با شوخی میگفتن.

مسیر پر پیچ و خم و سربالایی.صبح کمی سرد بود.رسیدم به قهرود ،محل قشنگی بود کلی درخت و کارخونه پوشاک و حتی بانک مثل روستا بود اما کارخونه و بانک داشت.سرازیری شد جاده،جاده باریک بود و از وسط قهرود می گذشت.بعد از قهرود جوینان بود با دره هایی پر از درخت و هوایی خنک.به نظرم تو فصل بهار و تابستون اگه کسی بخواد بره اصفهان به جای آزاد راه از این مسیر بره خیلی باصفاست و بهش خوش میگذره.یه جاده خاکی فرعی بود که میرفت سمت سد شیخ بهایی کمی جلوتر یه جاده فرعی دیگه بود که بعد از پرس و جو متوجه شدم میره سمت امام زاده شهسوار که ظاهرا ارتش اونجا کارهای....

بعد قهرود بیشتر مسیر سرازیری بود و یه جاهایی سربالایی کوچیکی هم بود.یه سربالایی تند و تیز و بعد دو راهی قمصر


 


سمت چپ میرفت به قمصر و راست به سمت کاشان.سمت قمصر سربالایی شدید و سمت کاشان سرازیری.رفتن به قمصر تو برنامم نبود اما چند نفر بهم توصیه کردن که تا باغ پرندگان قمصر برم .بعد یکی دو کیلومتر رسیدم به باغ پرندگان



رفتم و از باغ دیدن کردم.حدود 105 نوع پرنده مختلف اونجا بود.البته خرگوش و گربه ایرانی و... هم بود.فضای قشنگی بود اما فکر کنم شب هاش زیباتر بود



بعد از دیدن و عکس گرفتن از باغ پرندگان افتادم تو جاده و مسیر رو به سمت کاشان ادامه دادم.حدود 25-30 کیلومتر تا کاشان راه بود که البته بیشترش سرازیری بود...


خلیج پارس تا خزر-اصفهان

سرخوش از دیدن پاسارگاد دوباره در جادها شروع به رکاب زدن و ادامه مسیر دادم.دیگه منتظر دیدن اصفهان بودم.راستش این قسمت به بعد تا اصفهان زیاد جذاب نبود چون یا سربالایی بود یا سرپایینی ،گرم و خشک  همراه باد و چیز زیادی واسه دیدن و عکاسی نداشت.

بعد از پاسارگاد به باغات گوجه و شرکت یک و یک رسیدم به اون منطقه دشت مرغاب میگفتند.

رسیدم به یه کیوسک پلیس. یه سرباز وظیفه اونجا بود کمی باهاش حرف زدم و یه بطری آب خنک بهم داد.بعد از دشت مرغاب  به صفا شهر و خرم بید میرسی.شیب به سمت بالا و آفتاب و باد شدید چیزیه که من الان که مینویسم یادمه از اونجا.



این قسمت از سفر از اون قسمت ها بود که همش دوست داشتم یه هم رکاب داشته باشم.دیگه مثل اوایل حس وایسادن کنار تابلوها و عکس گرفتن نبود.گاهی با موبایلم از تابلوها و جاده عکس میگرفتم.آخه اصلاچیزی واسه عکس گرفتن نبود باد هم اجازه نمیداد.

بگذریم بهتر ریتم نوشتن این قسمت سفر رو تند تر کنم.جاده سربالایی و سرپایینی شدیدی داشت گاهی سخت گاهی لذت بخش بود.کم کم به بام استان فارس میرسیدم.رادارخانه کولی کوش،که کلی پلیس و رادارو هلال احمر و کامیون خلاصه شلوغ بود ،خوب بود، بعد چای خوردن و صحبت با چند نفر ادامه دادم.جاتون خالی جاده سرازیری  طولانی و شدید تا برسی به سورمق و دوراهی سورمق.

بگذریم که یکی دو شب بد رو گذروندم.بعد از سورمق و طی مسافتی  خشک و گرم به آباده میرسی .بعد از حدود 110کیلومتر جاده کفی و باد به  محلی میرسید که اگر به دست چپ بروید به ایزدخواست میرسید.30-40 کیلومتر بعد از ایزدخواست به شهرضا میرسید.

جاده آباده به بعد خوب بود چون مسیر رفت و برگشت جدا و از هم فاصله داشت.باند برگشت کمی آنطرف تر بود مثل مسیر اول بندرعباس.

ولی فکر کنم کسی با ماشین هم این مسیر رو بره واسش خسته کننده باشه چه برسه به دوچرخه.

از کنار شهر رضا و کمربندی عبور کردم و بعد از چند کیلومتر به پلیس راه و دوراهی مبارکه رسیدم.

بعد از پلیس راه می افتی تو سرازیری و شهر اصفهان رو میبینی

چقدر بزرگ و منظم و شلوغ بود اصفهان

حالا من بودم و اصفهان و دوچرخه و یه آدرس.تو بزرگ راه ها و خیابون ها بعد از کلی پرس و جو و با سلام و صلوات اون خیابون های شلوغ رو سپری کردم و رسیدم به میدان لاله و اداره محیط زیست.خسته و مریض بودم.مریضی شاید یک سوم سفرم با من بود تو عکس هام هم کاملا مشخصه.

بعد از هماهنگی ها و کارهای لازم رفتم مهمونسرا که طبقه پائین همون اداره بود.



بعد از دوش گرفتن و کمی استراحت و خوردن عصرونه با محسن نادری عزیز از دوستان دوره خدمت سربازیم هماهنگ کردم و با هم رفتیم میدون امام و جای شما خالی بستنی و شام و کلی گشت و گذار تو شهر.بعدش برگشتم اداره محیط زیست

صبح از خواب دیرتر پاشدم.با اتوبوس شهری رفتم تا میدان امام



قشنگ و باشکوه بود.حس خوبی بود هوای خوبی بود چه کشور خوب و قشنگی داریم.



چند دقیقه نشستم کالسکه ها و مردمی که سوارشون میشدن رو نگاه کردم.بچه ها چقد ذوق میکردن وقتی سوار میشدن.

تا جایی که میشد و زمان داشتم رفتم و گشتم.میدون امام،مسجد امام،عالی قاپو،چهل ستون،موزه طبیعت اصفهان.البته اینا واسه گردش صبح بود



معماری ایرانی اسلامی رو میشه تو اصفهان به وضوح دید.

میدون امام و دوروبرش خودش یک روز وقت میخواد واسه گشتن.



مجبور بودم سه پایه رو همه جا با خودم ببرم .تنهایی سفر کردن این هارو هم داره.

چهلستون قشنگ بود .من از اصفهان و شیراز خیلی فیلم گرفتم اما خوب نمیشه تو وبلاگ بذارم حجمشون زیاده.اما یه فایل 75دقیقه ای آماده کردم که  میکسی از فیلم ها و عکس های که گرفتم.



البته باید بگم اصفهان شهر بزرگیه و واقعا واسه دیدنش باید وقت گذاشت.



بعد از گشت و گذار تو شهر برگشتم اداره محیط زیست.بعد خوردن ناهار و کمی استراحت رفتم باغ گل ها.واقعا زیبا بود.



تو باغ گلها یه چیزی خیلی نظرم رو جلب کرد وجود هم وطن های عرب زبان و توریست های عربی بود که تو باغ خیلی زیاد بودن.



بعد از کلی عکس گرفتن و لذت بردن از این باغ زیبا رفتم سمت پل خواجو.از باغ گل ها تا سی و سه پل رو پیاده رفتم!تو مسیر چندتا عکس گرفتم.مردم درپارکهای حاشیه زاینده رود نشسته بودند و شام میخوردند یا قلیون و بازی و ...

راستی چقد خوب میشد زاینده رود آب داشت!



زیر پل خواجو جای باصفاییه، مردم (البته اونایی که صداشون خوبه)آواز میخونن و مردم دورشون جمع میشن.تو دالن های زیر پل مرد ها و زن ها نشستند و به آواز گوش میدن و با هم حرف میزنن...



به سی و سه پل که رسیدم محسن هم اومد و باهم عکس گرفتیم و گشتیم و بعد شام.



بعد از حامد حسینی،علی پارس زاده حالا محسن نادری بود که من رو حسابی شرمنده میکرد.ایشالله بتونم جبران کنم.محسن من رو با ماشین برد یکم تو شهر چرخوند.من شرمنده اون همه محبت محسن شدم گردوندن با ماشین ،غذا،گردش ،از سر کار میومد خسته بود اما همراهم میومد.بازم ممنون.

شب از محسن خداحافظی کردم چون احتمالا فردا هم رو نمیدیدم.

شب حالم خیلی بد بود رفتم یکم دارو و آب میوه خریدم.دوش گرفتم خوابیدم . انقد بدنم درد میکرد که تا ساعت 2 بعد ازظهر خوابیدم.تصمیم گرفتم یک روز بعد اصفهان رو ترک کنم.

بعد ازظهر با دوچرخه رفتم تو شهر



با دوچرخه تو اصفهان گشتن خوب بود مسیر مخصوص دوچرخه تو شهر زیاد بود.کلا تو اصفهان دوچرخه زیاد بود.



باورش سخت بود اما من با دوچرخه به اصفهان رسیده بودم و تقریبا جاهای سخت گذشته بود



بعد از حدود سه ساعت گشت و گذار برگشتم.دیگه باید وسایلم رو جمع میکردم و واسه رفتن از نصف جهان خودمو آماده میکردم.

وسایل رو جمع کردم و همه چی رو گذاشتم تو خورجین های اسب آهنیم تا فردا صبح زود حرکت کنم...