شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

تهران آخرین توقف گاه جاده ابریشم برای رسیدن کیتارو به آرزویش

دهقانان کوهپایه‌های «فوجی یاما» 37سال است که هر سال در ماه آگوست از شامگاه تا سپیده‌دم را با صدای تایکو (طبل بزرگ ژاپنی) به صبح می‌رسانند. طبق سنت ژاپنی، تایکونوازی نوعی ادای نذر است. تایکونوازی ماه آگوست در معبد بودایی «ایکه گامی هونموجی» هم، ادای نذر «کیتارو» است. او برای شکرگزاری از مادر زمین، سالی یک‌شب طی مراسمی که ژاپنی‌ها آن را «جشن ماه کامل» می‌نامند تا صبح بر تایکو می‌کوبد. آنقدر می‌کوبد که اغلب از دستانش خون جاری می‌شود، اما صدای طبل هرگز تا طلوع آفتاب قطع نمی‌شود. «کیتارو» به خاطر همین خلق‌وخوها «موسیقیدان طبیعت» لقب گرفته است. کمتر آهنگساز و نوازنده‌ای تا این حد با طبیعت گفت‌وشنود داشته و شاید از همین روست که گوش‌سپردن به آهنگ‌های معروف او همچون «جاده ابریشم»، «نور روح» و «ماندالا»؛ اصوات طبیعی را همچون رودی خروشان به گوش منتقل می‌کنند.



دنیای این روزهای من

این روزها عجیب یاد اورول و قلعه حیواناتش می افتم و چقدر ظریفانه بند بند  این کتاب در کشورم اجرا می شود... نگران نباش کسی سازش کار نیست ،این دست بازی تمام شد یک دست دیگر و دست های دیگر بازی می کنیم. شات های دوربینم هدر می رود و من همچنان ساکت تر میشوم. 


وقتی شاهزاده پارسی یوز میشود و یوز آلودگی هوا میشود و اعتماد در روز دوبار چاپ میشود....وزیران اجتماعی میشوند و عمو محمود دادگاهی می شود.و باز وزیران عضو شبکه های اجتماعی میشوند. شعارها بعد از سال ها کوتاه و کوتاه تر میشوند و گاهی پاک و محو و عوض میشوند...پروازها به ینگه ی دنیا مستقیم می شوند... و بنفش هم رنگی می شود،بستنی یخی جای خود را به تیرامیسو میدهد و ما این گونه متمدن می شویم.پول کاغذ پاره می شود و سیگار دود می شود و همچنان در کشورم بابا نان میدهد. ریحانا به مسجد شیخ زاید میرود ، ارزش هایی که کم کم عوض میشوند مثل ازدواج هایی که 20درصد موقت شده اند در آمارهای دروغین.این روزها تورا به سبک(اگزیستانسیالیسم) کشف نمیکنند.



نت های وحشی تهران را فرا گرفته و فضا را پر میکنند؛ و عده ای دنبال تعیین کردن چارچوب برای هنر هستند. به راستی تهران دوست داشتی دچار سندروم لازاروس میشدی....کسی چه میداند چه میگویم.


موسیقی به قهوه قجری کامینگ سون است اما خبری از ملک سلیمان نمی شود که نمی شود عجیب روزهایی را سپری میکند کشورم.آهنگ (Entrance)آرون حسینی توسط کمپانی (Astralwerks)  در آیتونز پیشفروش میشود ،حال آنکه دهه سوم آبان ماه  داد و بیداد کاسه های داغ تر از آش از هر جا و ناکجا به گوش میرسد، اینجا ایران همان islamic republic  است که حتی مفهوم استهلاک در آن معکوس شده!مغزهایی که کور و کر هستند، قوم هایی که اقلیت مانده اند و سکوت رج میزنند.کشورم به جای ژاندارک پر شده است از نعشه و سیگاری و معتاد،کجایند سهراب هایی که روزی پهلوان و شاعر بودند.




به گوش دلفین های خلیج پارس نرسد حرفهایم که دسته جمعی خودکشی میکنند.

کشورم این روزها در تو حریم شخصی شهید می کنند .نمادها و نمودارها یک روز هم دوام نمی آورند. برگه های سهام  بوی تعفن و رانت می دهند. این روزها چشمان خدا هم تر شده است...

وسعت دستهای من سرزمین ناشناخته ایست.این روزها طول و عرض را رها کرده ام و به کمک همراهم به عمق میروم....

در این شب های سرد و مهتابی گرم است جانم با نگاه زیبایی که در روزگارم شعله ور میشود،حسی شبیه معکوس تنهایی در وجودم جریان دارد.

گاهی در دل شب حس شیر ارژن دارم و در حال قدم زدن گوشم پر میشود از لیوا و خاطراتی که برایم زنده میکند.




یک هم ،یک "هم" در نزدیکیه من است."هم" خوب است، هم سفر است،هم راه است،هم دل است،هم سنگر است،هم رنگ است،هم راز است،هم درد است،هم نفس است،هم سر است..."هم" نفس کشیدن را راحت کرده است و جمله میسازیم برای یک شروع،خاک را آماده میکنیم برای کاشتن....



نوشتن هایم گویی عطر یلدا گرفته.نمی نویسم چون نمیخوانم.این روزها دنیای کتابهایم شده اند مالیات و ارزش افزوده و گزارش فصلی و صورت وضعیت و حسابداری و حسابداری و حسابداری

جا دارد از همینجا در کلام آخر من نیز به نوبه ی خود یادی کنم از ماندلا،مردی که در مبارزه با آپارتاید در زندان ماند و گفت "من باور دارم؛ قهرمان کسى است که کارى که باید انجام دهد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد. صرفنظر از پیامدهاى آن "



 

چند وقته زمان تو یه روز متوقف شده

چند وقته زمان تو یه روز متوقف شده یه روز خردادی یه روز تاریخی ....


باورتان میشود انسان هایی هستند که تنها زندگی میکنند و منتظرند کسی در خانه اسمشان را صدا بزند، حرف بزنند،شاد باشند!اما در تنهایی، در خانه های سرد زندگی میکنند با خیال و آرزو هایشان و گاهی به جام شوکران فکر میکنند... دوست من کبریتت را بیاور تا تنهاییمان را روشن کنیم!

در اطرافم پسرانی میبینم که مرد نمیشوند و زنانی که مادر نیستند و

فراتر از آن، پدرانی که خسته اند و مادرانی خسته تر، سالمند شده اند و آرامش ندارند. مردهای سرزمین من انگار به تنهایی خو گرفته اند و زن ها... من در مورد زن ها قضاوتی نمیکنم...


و  منه بابا لنگ دراز در روز تولد دخترم کنارش نبودم... 



خلیل جبران چه خوش گفت:

"زندگی را در دوره ای گذراندیم که سایه های اندوه از دل آن میگذرد و نومیدی را چون فوجی از لاشخوران و جغدان بر فراز آن یافتیم،از آب برکه اش بیماری نوشیدیم و از تاکستان هایش،شرنگ"

 

در قرن بی باور زندگی میکنیم قرنی که کسی ندارد به مهر کس پیوند

وای خدایا در قرن جنگ و جهل زندگی میکنیم

اینجاست که میگن :تا غمت پیش نیاید غم مردم نخوری (خفتگان را خبر از محنت بیداران نیست)


حس آن قلمه ی کوچک را دارم، یک گیاه یک نهال قلمه خورده که در آب زلال منتظر است

منتظر پیوند به درختی، نهالی، گیاهی و یا خاکی حاصلخیز

 

دلم این شنیده را دوست دارد:

پنجره را باز کن و از بارش باران لذت ببر، خوشبختانه باران ارث پدریه هیچ کس نیست!

رابطه بین بخار چای ،باران و آرزوهای نسل من را چه کسی میداند؟

باران حالم را خوب میکند دلم عاشق تر میشود و اندکی مهربان تر، دلتنگ تر، زلال تر



نیمکتی در حوالی محل کارم، گربه ای که پیله کرده است برای بازی و درختانی که با باد میرقصند و هیولایی به اسم تنهایی که کنارم آرام نشسته است.

مستور میخوانم روی نیمکت ،مستور خوب مینویسد شاید برای همین است که همیشه پر فروش است!

دوستی به من فهماند حضور هیچ کس در زندگیمان اتفاقی  نیست ،خداوند در هر حضور رازی پنهان کرده است برای کمال!

چشمام رو که میبندم روبروی خورشید ایستاده ام عکسی به سبک سیلوئت در کادری که دو کلاغ عاشق و کرگدنی تنها در دشت سرگردانند...



آلبرشت دورر می گفت:

گرچه دانسته هایم اندک است اما میخواهم آن را بشناسانم تا دیگری بهتر از من،حقیقت را کشف کند و کاری را پی گیرد که به رفع اشتباه من بیانجامد.و با این همه شادمان خواهم شد که علت کشف آن حقیقت بوده ام.

 

در پی اندیشه های مشروع هستم تا خود را نجات دهم.

شما را نمیدانم اما من تجربه قدم زدن در مزرعه های قهوه را نداشته ام ،اما خوابش را دیده ام!

 

"طبیعت کتاب گشوده است که هر کس با ذهن پاک آن را مطالعه کند دچار خطا نمی شود و تنها هنگامی اشتباه می کند که ذهنی آلوده به پیش داوری ها داشته باشد"




دلم را امروز بخوان و موج دریا ها را کوک کن


در سرزمین مادری من موج ها ،درختان ،کوهها همه نقش خود را خوب بازی میکنند تا منظره جلوی چشمهای من پر از زیبایی شود.

 

برده شدن چقدر زشت است برده نفس برده تکنولوژی برده های قرن جدید وای برده خواسته ها و حرف مردم

آه آرامش خانه تو چقدر دور شده است ساده باش کنار من باش بی حاشیه و زلال باش و زیبا

 

 

گوشهایم شنید که برای پیشرفت، حقارت لازم است آری حقارت!

حقارتی که به اندازه باشد محرک باشد نه حقارتی که به عقده حقارت تبدیل شود و یا به برتری حقارت منجر شود مانند دیکتاتورهای تاریخ...

 

تهران قرارمان سر جایش هست من و تو  کنار هم بر بام تو با دوربین من

 

دوستانم بدانند من شعر ها و حرف های میلتونی نمی زنم!

(جان میلتون شاعر انگلیسی که اشعار فیلسوفانه و روحانی می سرود)

 

گریبان نمیدرم که عریانی عادت درختان بی تصمیم در تازیانه ی هوای سرد است



آدینه اردیبهشتی و من و باغ ملی ایران

خورشید را دیده اید وقتی صبحها دست هایش را لای پلکهای ما میگذارد و چشمانمان را باز میکند.روزهایی که میخواهم بیشتر بخوابم خورشید سر به سرم میگذارد و من را میخنداند و نمیگذارد بخوابم ...



هنوز کمی مانده تا زنبق ها و نیلوفر ها خود را به ما نشان دهند...


دیروز جمعه 13 اردیبهشت   1392 من و خورشید رفتیم به دیدن گل ها و درختان !من خورشید ابر و هزاران گونه گیاهی!بله باغ گیاه شناسی ملی ایران جزئی از آبرویی این مرز و بوم و همین یک دلیل که جزء بیست باغ گیاه شناسی برتر دنیاست کافی بود تا من را برای دیدنش ترغیب کند...



تهران چقدر فروتن هستی تو.همچین گوهری را در سینه داری اما صدایش را در نمی آوری شاید مارا قابل نمیدانی. تا جایی که من متوجه شدم باغ ملی ایران بیشتر در اختیار سفیران و مقامات کشورهای خارجی است تا ما ! انگار در ایران همیشه مرغ همسایه غاز است....



چه لذتی میبرند این مترسک ها و چه خوشبختند با آن گلدانهایی که به تن دارند...


حالا من در گوشه ی قلب تو هستم تهران.در همین حوالی بود این بهشت اما 44 سال بود اجازه نداشتم ببینمش و امروز دیدم لذت بردم  و باور دارم هنوز نفس میکشی .




درخت پر 



گل رز



بلوط هندی


تکنولوژی های جدید مثل هارپ ،شتاب دهنده ذرات،بیوتکنولوژی،ربات هاو...  ادامه همان آنوریسم مغزی را تداعی میکنند در جنگل های ممنوعه ی آئوکیگاهارای ژاپن!



صدای سازها از دوران های گوناگون به گوش میرسد.ناخودآگاه زمزمه میکنم.متن ترانه را از ذهن خود می آورم.درختان و گل ها را ببینید چقدر ساکت و آرامند شاید بخاطر همین است که خداوند انقدر آنها را دوس دارد، پروانگان و شاپرک ها و پرندگان انقدر آنها را دوس دارند ما انسان ها آنها را دوس داریم چون ساکت هستند آرام هستند.



از دوستانی که به طبیعت علاقه دارن و دوس دارن یک روز را در حوالی تهران در آرامش و پاکی و زیبایی تجربه کنند پیشنهاد میکنم به این باغ سر بزنن البته اگه شانس بیارن و وقت بدن مسئولین محترم!



سایت رسمی باغ گیاه شناسی ملی ایران 

 

تهران و موجودی با نام درخت

آه تهران تو چقدر حرف میزنی،بوق میزنی داد میزنی و آلوده میکنی  افکاروجان و روان را.درخت به پا خیز و ساکت کن تهران را !تهرانی که به برج هایش افتخار میکند،کاش کمی از درختان بریده شده اش خجالت میکشید.

کاش دستانی داشتم تا درختان را در قلب و جانت فرو میکردم تهران!

مردمت خسته اند،شاد نیستند،تو چه کرده ای با آنها...


تهران شاید :

شاید خودت هم خسته ای و منتظر آن چند ریشتر لرزه ای هستی که چند ساله حرفش را میزنند.گاهی حق را به  تو میدهم تهران ،مگر یک شهر چقدر ظرفیت دارد .نفت را جای دیگر پمپاژ میکنند و وزارت خانه اش در قلب تو میتپد.از تو سوال میکنم تهران،نمیدانی چرا اقتصاد و سیاست را از هم کمی دور نمیکنند تا هم تو کمی سرت خلوت شود و هم مردمت کمی وضعشان بهتر!

شاید دوست داشتی بجای این که جانت را سوراخ سوراخ کنند و واگن ها در جانت بلولند ریشه درختان مویرگهایت می بودند و در عمق جانت نفوذ میکردند.

به امید روزی که آبی باشد آسمانت و سبز باشد زمینت.



موجود درخت:کاشتن درخت مثل بخشیدن زندگی به موجودی است که جز سود برای ما چیزی ندارد.میوه،سایه،ریشه،برگ،اکسیژن،زیبایی ،لانه پرندگان،هیزم،کاغذ،قلم،....

حس خوبیست همچین موجودی را رشد دادن،به گرمای هیزمت قسم درخت از روی تو شرمسارم و نتوانسته ام جواب خوبیهایت را بدهم.

روی صفحه مجازی که از جنس تن تو نیست مینویسم:


زنده باد درخت