شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

فرهود گودرزی در ژاپن

چند روز پیش آقای گودرزی مهمان ما بودند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و چندتا عکس و مطلب در مورد ژاپن ازشون گرفتم.


با حمایت فومن شیمی (کاسپین) هزینه بلیط رفت و برگشت به ژاپن فراهم شد.با پرواز به ناریتا واقع در استان چیبای ژاپن رفتند.



عاشق این خنده ها و انرژی مثبت آقای گودرزی هستم 


آقای گودرزی طی دو ماه و بیست روزی که  با دوچرخه در ژاپن بودند از شهرهای توکیو،ناقانو،فوکوشیما،ایواراکی،یوکوهاما،فوجی شاوا،کاوازاکی و.... دیدن کردند



از جالبترین نکاتی که آقای گودرزی به آن اشاره کردند احترام ژاپنی ها به قانون و تکریم والدین بود.


گودرزی:ژاپن همه چیزش خوب بود حتی برفش



ژاپن مردم و دولت خوبی دارد.گودرزی میگوید دوست دارد یک بار دیگر به ژاپن سفر کند.



گودرزی هم که باشی در ژاپن هم که باشی  باز گاهی  پنچر میکند دوچرخه ات


گودرزی در حال پنچر گیری دوچرخه در ژاپن


در ژاپن ایستگاهای پلیس با نام کوبان وجود دارد که برای سوال پرسیدن و راهنمایی خواستن بسیار گزینه خوبی ست.


یکی از روشهای درآمد برای یک توریست فروش عکس ها در میادین اصلی شهر در روزهای آخر هفته است.این را گودرزی میگوید.


ژاپن و گودرزی


در ژاپن غذا گران است البته برای ما نه برای ژاپنی ها که میانگین درآمدشان 7000 دلار در ماه است!


سفر فاصله ی بین ملت ها و تمدن ها را کم میکند


ژاپن و فرهود گودرزی


در یوکوهاما به رستوران نوید ماسوله ای بر میخورد و در اسکایدو به فروشگاه عمو حسین!


ژاپن و مغازه داران ایرانی


ژانویه و ژاپن و گودرزی


ژانویه ژاپن گودرزی


آقای گودرزی برای صحبت کردن در یک سمینار که به تلاش انجمن صنفی راهنمایان گردشگری تهران  برگذار شده بود به تهران آمده بودند و من هم از فرصت استفاده کردم و تونستم این مطلب کوتاه رو از ایشون آماده کنم.

در حال حاضر ایشان در حال آماده شدن برای سفر به استرالیا و نیوزلند هستند.


چند عکس از سفر مسکو ایشان رو هم  واستون میذارم.



کاخ کرملین یکی از زیباترین کاخ های دنیا





با آرزوی موفقیت آقای گودرزی در سفرهای بعدی و تمام لحظه های زندگیشون




آقای افشین مصرنیا کوهنورد و طبیعت گرد


با افشین صحبت و گفتگو راحت‌تره چون دوستمه و جو صمیمی و جوون پسند تره.


از میان این همه ورزش و تفریح چرا کوه و کوهنوردی؟


حالا که این‌ طوره من بی تعارف حرف می‌زنم. خب، من رفتم دانشگاه باهنر کرمان. اون‌جا از هرچی دانشگاه بدم اومد. فکر ادامه‌ی تحصیل از سرم کلن پرید. اومدم خونه. ویلان و سرگردان. گفتن یه چیزی هست به نام "امریه" که می‌تونی بری یه سازمان غیر نظامی و خدمت سربازیت رو به عنوان کارمند اون‌جا بگذرونی. چقدر خوب!  یه روز گفتن دری از درهای بهشت باز شده، رییس یه اداره‌ دست گذاشته روی تو و این‌که این نفر تخصص‌اش خیلی بالاست! و من دربه در دنبال‌اش می‌گردم. ما هم اون روزها، به قول استاد راهنمای پایان‌نامه‌م سرمون بوی قورمه سبزی می‌داد.  نامردی نکردیم، یه شلوار جین پوشیدیم، یه جلیقه‌ی زوار در رفته‌ای هم داشتیم اونو هم انداختیم رو پیراهن و راهی اداره‌ای شدیم که رییس‌اش از درد به کار گرفتن تخصص من مریض شده بود در حد همین آقای هاوکینگ. ما رو دید. سلامی و علیکی. بعد گفت: این طرز لباس پوشیدن مناسب نیست. ما هم تو دل‌مون هزار تا جواب بی‌تربیتی و با تربیتی به‌اش دادیم و گفتیم برو عمو! حالا که  این‌طوره یا مرگ یا خدمت مقدس سربازی! خلاصه رفتیم دو سالی خدمت و برگشتیم. و هم‌چنان ویلان. یه نیم‌چه غروری هم داشتیم و نگاه درو همسایه آزارمون می‌داد. از شهر فرار کردیم و زدیم به کوه. همین


یکم واسه خواننده‌های این مطلب خودتو معرفی کن

 

"دی شیخ با چراغ همی گشت دور شهر/ کز دیو و دد ملول‌ام و انسان‌ام آرزوست". یا اگه خیلی کامل بخوای بگم "به خوب امید ُ از بد گله ندارم.. جماعت، من دیگه حوصله ندارم"

اما اگه بخوای بدونی منبع درآمدم چیه، خب من مسوول دفتر فنی یه شرکت‌ام (شرکت بونیز سازه) تو پارس جنوبی، فاز 12 کنگان. یه پالایشگاه می‌سازیم.

کوه چی داره که انقدر بهش علاقه داری؟


کوه در واقع هیچی نداره. یه مجسمه‌سازی هست به اسم پرویز تناولی. این پرویز خان، یه سری مجسمه‌های خیلی مهم داره به نام "هیچ". من اون مجسمه‌ها رو خیلی دوست دارم. هر چی باشه شرقی هستیم و از تبار فرهاد ِ کوه‌کن.

 

فکر کنم 3تا قله بلند ایران (دماوند و علم کوه و سبلان) رو صعود کردی درسته؟

متاسفانه بله.


 

از دماوند بگو از صعود زمستانی؟


ما به سرمون زده بود زمستان رو بالای قله‌ی دماوند گیر بیاریم و بهش بگیم دست از سر ما بردار. خسته شدیم به خدا. یه زمستون راه نداد. زمستون بعدی من خودم می‌دونستم که می‌ریم بالا و رفتیم. روزهای خوبی بود. مدام به هم زنگ می‌زدیم. مرتضی، بهنام، علی، عباس‌آقا...

 

از دیواره علم کوه وصعود غرور آفرینی که با آقای گردشاهی داشتید برای خوانندهای عزیزمون بگو.

آره، با احمد، گرده‌ی آلمان‌ها رو رفتیم بالا. تجربه‌ی اول‌مون بود. گفتن می‌افتید وغیره. اما خیلی خوب بود. خودت که باهامون تمرین داشتی. هشت ماه تمرین کردیم. و بعد...   


راستی چرا جوونها تو تالش زیاد نمیرن کوهنوردی؟


چون وقت ندارن. این همه تفریح خوب. قلیون، ملیون، شلیون. کی وقت کوه ُ داره


یادمه آقای علی نژاد تو کلاس سنگ نوردی می‌گفت دیگه ورزش سنتی واسه جوونا جذابیت نداره جوونا دوس دارن بهشون کلی کارابین و اسلینگ و لباس‌های شیک و مخصوص عین حرفه‌ای‌ها ورزش کنن.


اگه عباس‌آقا می‌گفت خب حتمن درسته دیگه. عباس آقا یه مربی درجه‌ی یک ...


در تکمیل صحبتهای افشین باید بگم آقای عباس علی نژاد که تو صحبت‌ها افشین اون رو عباس آقا خطاب میکنه یکی از مربیان درجه یک کوهنوردی کشور هستن. ایشان مربی و مدرس رسمی فدارسیون کوهنوردی و عضو باشگاه دماوند هستند و از اولین ایرانیانی هستند که به بلندترین قله دنیا یعنی اورست صعود کردند. این بزرگ مرد دارای مدارک درجه یک و دو  در رشته‌های کوهنوردی، یخ و برف، سنگ نوردی و غار هستند.انگشت شمارند کسانی که تمام این درجات را در کنار هم در این رشته ورزشی داشته باشند.

برنامه ای واسه صعودهای جدید داری؟


آره. حالا دیگه کوه جزئی از ما شده. در فکر ما کوه‌ها و مسیرهای جدید همیشه یه گوشه‌ای وول می‌خورن. ادامه‌ی کلاس‌ها، هفت‌هزاری‌ها و...


 

چرا رشته کوه و سنگ نوردی از رونق افتاده در صورتی که خودم که تو بندرعباس‌ام می‌بینم خیلیا کلی وقت و پول صرف این موضوع  میکنن تا تازه به پای کوه برسن!


منظورت اگه تالش باشه، مسئله یه ذره فرق می‌کنه. یه موضوعی هست به نام "از حاشیه به متن" از حوصله‌ی بحث خارجه. ما تو اون شرایط هستیم. البته کل کشورمون خیلی وقته تو خیلی چیزا خوابه ...

 

آرزوی ورزشی‌ای که داری چیه؟ البته فکر کنم صعود به اورست باشه.

کجا بهتر از بام زمین.

 

چندتا توصیه و راهنمایی واسه هم سن و سالای خودمون


حقیقتن برای هیچ کسی هیچ توصیه‌ای ندارم. خودم همیشه افسوس می‌خورم که چرا از وقت‌ام خوب استفاده نکردم.



در آخر میخوام ازت قول بگیرم دو سه تا از صعوداتو به‌صورت سفرنامه در اختیارم بذاری تا تو سایت ازش استفاده کنم.


باشه. ولی کی حوصله داره منم منم‌های منو اون‌ام تو صعودها بخونه.

علت های نپوشیدن لباس سنتی

من از خانوم باقری زاده درخواست کردم در صورت امکان مطلبی در مورد مد و لباس تهیه کنن و ایشون هم لطف کردن و متن زیر رو در اختیار من گذاشتن.


به نام آفریننده زیبای ها

فهیمه باقری زاده  کارشناس طراحی لباس ودوخت

رشته طراحی ودوخت یکی از زیر شاخه های رشته هنر است ودر این رشته هنر  انواع هنرهارادر این رشته فرامیگیریم های تجسمی ,هنرهای سنتی و...,سوزندوزی , انواع تکنیک های طراحی ,انواع ألمان های طراحی  ,حجم پردازی,نقاشی وطراحی  روی پارچه انواع چاپ( باتیک ...) ,هندسه نقوش ,انواع نقوش اسلیمی وختایی  ,گلیم بافی ,طراحی وبافت پارچه  علوم الیاف نساجی,طراحی وتکمیل پارچه,شیمی رنگ ,نقش رنگ در طراحی لباس و... الگوسازی از انواع روش ها متریک و مولر وتکنیک مولاژ ودوخت انواع لباس روز(کت دامن ,کت های بهاره ,مانتو,انواع شلوار,انواع دامن )لباس شب (لباس مجلسی ,لباس عروس)    لبا س کودک(سیسمونی نوزاد,انواع لباس کودک ونوجوان) لباس مردانه(پیراهن های شومیزیه ,کت وشلوار مردانه) انواع کت وپالتو, پانچ و...

 

روزمه من:

طراح لباس تائتر ,طراحی ونقاشی کتاب تاریخی نوجوانان ,طراحی لباس برای آموزش و پرورش طراحی داخلی وطراحی لباس بهزیستی  ومراکز دیگر,طراحی لباس برای انیسیتو,طراحی لباس برای مهدکودک,طراحی لباس پوشاک بانوان دوچرخه سوار, تدریس  در پژوهشکده تعلیم تربیت وبهزیستی, انواع پروژه و پایان نامه تحقیقات در مورد انسان های بدوی , زرتشتیان,تاریخ هنر ایران جهان  ,منطقه کنار صندل وشهر سوخته بررسی آثار بدست آمده, برسی تاریخ لباس  اروپا و هنراسلام وقبل از اسلام و...

 پوشاک مانند زبان ما نشان دهنده هویت فرهنگی ماست ما باید خیلی حساس باشیم به چیز های که آسیب بزند به هویت فرهنگی  اصولا لازم است که گروه های اجتماعی و قومی قبل از اینکه با کسی تماس داشته باشند نشانه های آشکاری داشته باشند به گذشته که نگاه میکنیم اقوام ما این مشخصه های خودشان را داشتند وافراد را از روی لباسشان نشان دهنده ای این بود که از چه قوم و طایفه ای وفرهنگی هستند ما ظواهر هویتی خود را از دست داده ایم , فرهنگ خاصی که الگو های رفتاری مارا شکل می دهد و اینها در معرض هجوم غرب قرار گرفته اند ما باید در هر صورت بینش ودیدگاه ایرانی که از نیاکان ما به ما رسیده است تقویت کنیم 




مسئله در مورد این که چرا دربعضی  از مناطق دیگر از لباس های محلی استفاده نمی کنند .

کشورعزیزمان ایران از اقوام زیادی برخوردار است که هر کدام دارای  گویش ولهجه ولباس های خاصی هستند.

از ترک ,لر,کرد گرفته تا,بلوچ,گیلکی,مازندرانی,تالش,ترکمن,قشقایی,بختیاری, فارس,بندری,عرب,زرتشتی,ارمنی و...

که هر کدام ازاین اقوام به دسته های مختلفی با لباس های متفاوت تقسیم می شود مثلا لباس کرد کردستان با کرد کرمانشاه وکرد مهاباد وکرد قوچان متفاوت ازهم هستند و این تفاوت در دیگر اقوام ها مشاهده می شود .

هنوز اکثر این اقوام وبیشتر افراد مسن از  لباس های سنتی استفاده میکنند

مخصوصا در جشن ها و مجالس وپای کوبی ها (رقص های سنتی)تنها با لباس های محلی کامل می شود

نگاه مابیشتر به قوم های وافرادی است که کمتر یا اصلا از لباس محلی و سنتی استفاده نمی کنند.

علت های زیادی را می توان نام برد ونپوشیدن هر کدام متفاوت است   ما امروزه اگر بخواهیم مدی را به جوانان ارائه کنیم نمی توانیم یه این لباس های سنتی اکتفا کنیم لباس های سنتی بسیار زیباست ولی مربوط به جغرافیای با آن آب و هوا شهر خودش از اینها استفاده می شده ونمیتواند عمومیت داشته باشد .

 علت های نپوشیدن لباس سنتی:

مناسب نبودن طرح لباس درزندگی روز مره شهری حجم زیاد,جنس لباسها ومتناسب نبودنشان با آب وهوا,صرف وقت زیاد در هنگام پوشیدن نسبت بقیه پوشش ها ,دست و پاگیر بودن آنها,تجملی بودنشون و  قیمت بالای آنها وطرح ورنگ  آنها وموقعیت اجتماعی که در آن قرار دارند ودربعضی ازلباس ها حجاب کامل رعایت نمی شود ومسئله اصلی اینکه ما رو به صنعتی شدن هستیم و مد گرایی غرب گرایی وجنس وطرح های لباس های اروپای ومارکها مشهوردنیاو رقابت های جوانان در خوش تیپی است .

مد در تمام جامعه ها وجود دارد و این مد ها بر اساس آداب ورسوم هر کشوری تایین میشود و ما بهتر است مد های جدید مونو تلفیقی از اقوام مختلف داشته باشیم وقومیت هارا وباسلایق جوانان  تلفیق بدهیم و یک لباس متناسب با فرهنگ ارائه دهیم .  

در جامعه ما تولید کنندگان و طراحان لباس این پتانسیل را دارند که با ارائه  طرح های مناسب که بتواند سلایق جوانان ما را در بر بگیرد و آن هارا به این طرح ها جذب کنیم و فرهنگ خاصه ما  را تقویت کنیم.

با وجود این همه طرح  و رنگ ومارک های مشهور دنیا همه جوانان ما دنبال اصلیت خودهستند وماباطرح های سنتی مدرن وشیک که همه پسند باشد می توانیم  نیمی از خواسته ی جوانان را برآورده سازیم وبا گذاشتن نمایشگاه های صنایع دستی ولباس سنتی در همه شهرها وآشنا ساختن آنان با لباس های سنتی خود آنهارا مشتاق  به پوشیدن لباس  های سنتی کنیم واین مدل لباسها را با قیمت مناسب وارد بازارها کنیم...

استاد خوارزمی یکی از بهترین معلم ها و دوستانم

آقای رحمت الله خوارزمی پژوهشگر علوم رفتاری                                                                  


رزومه کاری و پژوهشهای انجام داده؟

 

می دونید که برای رزومه بخشی از کارها.آموزشها و... که به موضوع مرتبط باشه می نویسند

بررسی مظاهر فساد اجتماعی ؛نیازسنجی فرهنگی؛تحلیل محتوای متلکهای جوانان؛میزان دین باور مردم؛بازیهای محلی؛میزان باورهای خرافی؛و در حال حاضر چگونگی گذران اوقات فراغت کارکنان اداری و شناسایی نخبگان گیلان وعلل موفقیت آنان

تحقیقات بالا همگی رسمی و با حمایت مالی  اداره ای دولتی انجام شده اند.

 

یکم  در مورد جایگاه پژوهش در دنیای امروز برای ما میگید.

 

انسان در تعریف فلسفی ناطق است به معنی مدرک خوب و بد و این معنی با گذشت زمان و رشد ادراک پیشرفته تر شده و امروزه به قابلیت پیشبینی دستیافته است.بطور خلاصه می توان گفت هیچ کار خوبی (کارا.اثربخش.بهره ور)وجود ندارد که در قبل حین وبعد آن تحقیق نباشد.

 
از اونجایی که شما در جامعه شناسی هم سر رشته دارید چرا جشن ها و مراسم سنتی و محلی کمرنگ شده؟

عدم وجود مدیریت فرهنگی مناسب در کشور ؛ فرصت عالی رسانه ها و ارتباطات را به یک تهدید جدی تبدیل نموده است

 

بیشتر توضیح میدید منظورتون از تهدید چیه؟

 

بعضی سوالها را نباید بیشتر جواب داد چون ممکن است هم برای پرسنده و هم برای پاسخگو و هم برای خود سوال و از آن مهمتر برای جواب مشکلات عدیده پدید آید!!!!!!!!!!!

 


چرا موزه مردم شناسی کمی وجود ندارد؟مگر غیر از این است که اقوام بخصوص کودکان و نوجوانان از سنین پایه باید با آداب و رسوم قومیت خود آشنا شوند؟

خوب وقتی چیزی در جامعه ای با این قدمت و پیشینه وجود ندارد حتما نیازی به وجود آن نیست!!شاید قبل از پرسیدن این سوال باید ضرورت وجود موزه مردم شناسی را اثبات نمود.

هر چند سازمان میراث فرهنگی و دانشگاه گیلان کارهای ارزنده ای در این زمینه انجام داده اند و دهکده سراوان از بهترین این فعالیتها است.

 

 


چرا دامداری، کشاورزی، صید و توریسم درمنطقه ای مانند تالش به صنعت تبدیل نشده است ؟

تبدیل پتانسیل وسامانه های کار و تولید بومی به صنعت

صرف نظر از استعداد و دانش کارآفرینی به ضمانتهای اقتصادی نیاز دارد

وقتی واسطه گری ؛مشاغل کاذب  درآمدهایی نجومی بهمراه دارند؛کمتر عقلانی بنظر میرسد کسی بدنبال تولید و کارآفرینی باشد.


چرا پوشش و گویش در تالش به فراموشی سپرده شده؟

مردمی با فرهنگ؛مبادی آداب؛دانش دوست و میهمان دوست به عبارت دیگر مردی با مدنیت بالا و به گواهی تاریخ ،دلاور

اما نگهداشت و تعالی اجزای فرهنگها نیاز به مدیریت و برنامه ریزی دارد که با توجه به موقعیت این شهر و همجواری آن با فرهنگهای گوناگون اهمیت این امر صد چندان میشود.


برای برگذاری مراسم آئیینی باید چه کرد؟

فکر کنم جواب این سوال را در پاسخ بالا عرض کردم مراسم آیینی سنتها زبان و سایر اجزای فرهنگ نیاز به برنامه ریزی و مدیریت دارد.

 


توصیه شما به مردم تالش به خصوص جوانها؟

خیلی کوچکتر از آنم که توصیه ای داشته باشم پنج سال در این شهر زندگی کردم و جز احترام خوبی و ادب چیزی ندیدم.

به رسم معلمی و برای دانش آموزانم عرض میکنم    تلاش تلاش تلاش

 

از آقای خوارزمی که وقتشون رو در اختیار ما گذاشتن بسیار ممنونم و از شما دوستان عزیز هم بخاطر خوندن این مطلب تشکر میکنم.

از طریق سایت های زیرمیتونید با آقای خوارزمی ارتباط برقرار کنید

Educational Researcher
"تحقیقات آموزشی"
www.iranedu.orq.ir

Behavioral Research Information Center
مرکز تحقیقات علوم رفتاری
www.BRIC.ir

Correction Center for Learning Disabilities
مرکز اصلاح اختلالات یادگیری
www.ccld.orq.ir

فرهود گودرزی سایکل توریست

فرهود گودرزی سایکل توریست

آقای گودرزی سایکل توریست و گردشگر تالش زبانی هستند که در شهرستان رضوانشهر زندگی میکنند. مطمئنم هر کسی باهاشون هم کلام بشه مجذوب این انسان شریف میشه.انسانی پر انرژی شاداب و خاکی.معمولا خانه اش پر است از توریستها و مسافران خارجی.در یک ساعتی که پیششون بودیم کلی حرف و خاطره و اطلاعات بهمون دادن.مطلب زیر یه گفتگو کوتاه و مختصر در مورد ایشان هستش.

 

یه معرفی کلی از خودتون برای خوانندهای عزیز.

متولد سال 1342 در شهر رشت.اصلیتم تالش و از تالشان ماسوله.شغل صنایع دستی و نجاری

چرا گردشگری را انتخاب کردید؟

برای جذابیت و آشنایی با فرهنگ ها و آداب و رسوم سایر ملل

آیا احساس نیاز روحی دلایل شخصی ورزش آرزو کلا علت چه بود؟

میشه گفت همه این موارد

به کجا سفر کردید ؟

به جز قاره آمریکا و اقیانوسیه،ژاپن و ایسلند به تمام نقاط کره زمین سفر کرده ام.

 

دخترم در مسافرت دور اروپا و پسرم در سفر به کشورهای مشترک المنافع(جمهوری های شمالی ایران)

خانوم گودرزی در نبود شما چکار میکنند واسشون سخت نیست؟

خانومم به کمک پسر و دخترم کارگاه رو اداره میکنند.ایشان با سفرهای من کنار آمده اند.

برای شروع چه مقدماتی نیاز است و چطور شروع کردید؟

اول از همه علاقه واقعا شرط اول علاقه است اما کافی نیست باید مواردی مثل توانایی و استعداد رو هم در نظر گرفت. 

             

   به نقطه ای که میخواستید رسیدید؟

هر چی بیشتر به سفر میرم و به گردشگری می پردازم انگار کمتر میدونم.نه هنوز به اون نقطه ای که میخواستم نرسیدم.

سفرهاتون چه پیامدهاواتفاقاتی داشته تو زندگی براتون؟نمونه خوب و بد

این که متوجه شدم خانه های ما سلول های انفرادی هستند و حیاط خلوت ما کشور ترکیه است!

یکی از اتفاقات که خیلی باعث ترس ما شد این بود که در یکی از سفرها یک گروه راه زن به ما حمله کردند اما بعد از این که متوجه شدند ما سایکل توریست هستیم کلی به ما کمک کردند.

چه توصیه ای دارید برای کسانی که میخوان این رشته رو انتخاب کنند؟آیا با حداقل امکانات میشه یا باید هزینه زیادی پرداخت؟آرمانی برخورد کرد یا میشه سفر کوتاه و لذت بخش داشت؟

برای شروع از جادهای کم تردد ایران شروع کنند و جاهای دیدنی ایران را بدانند تا بتوانند به توریست های خارجی اطلاعات خوبی بدهند.سعی کنند زیباترین مسیر را انتخاب کنند تا دوپینگ روحی بشن لذت ببرند و بهشون خوش بگذره.با این کار تجربه کافی برای کارهای سخت رو پیدا خواهند کرد.

 

کلام آخر

درس خواندن بهترین راحت ترین کوتاه ترین مسیر برای خوشبختی است.

.هر کاری را با علم اش انجام دهید 

مهارتم جهانگردی با جیب خالی است

آقای امیری از دوستان خوب و محترم من هستنودوست داشتم باهاشون گفتگو کنم و بذارم تو قسمت گفتگوهای وبلاگم.تا این که چند وقت پیش تو روزنامه جوان مطلبی از ایشون خوندم و تصمیم گرفتم برای شما هم بذارم تا بخونید.

 

جهانگرد هرمزگانی وجب به وجبِ این کره خاکی را با دوچرخه اش لمس می کند

مهارتم جهانگردی با جیب خالی است
گزارشگر : احمد محمدتبریزی

 
زندگی اش با سفر معنا پیدا می کند. دوچرخه ای دارد که خیلی از جاهای دنیا را با آن دیده است. مسیر بندرعباس تا تهران را در دو روز با یک موتور سی جی 125 آمده است. 40 سالگی اش را تجربه می کند. اهل هرمزگان است و خونگرمی جنوبی ها را دارد. در مدرسه علوم اجتماعی و جامعه شناسی درس می دهد. به تازگی هم یک دوچرخه آبی اختراع کرده که با آن روی آب می شود رکاب زد. برنامه های بعدی اش در صورت پیدا کردن اسپانسر، سفر با دوچرخه آبی اش به تنگه جبل الطارق و استرالیا و تنگه بریبنگ است. «محمد امیری رودان» به تازگی از آخرین سفرش که رکاب زنی مسافت بندر جاسک تا دریای عمان بود آمده و معتقد است برای جهانگردی اعتماد به نفس و نترس بودن لازم است. در یک آدینه گرم تابستانی با امیری درباره سفرها و دوچرخه آبی اش به صحبت نشستیم.
یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۰
آقای امیری! شما ۱۱ سال است که جهانگردی می کنید. جرقه این کار از کی زده شد؟
کاملا ذاتی است. من اولین روزی که کارت پایان خدمت به دستم رسید، رفتم اداره گذرنامه و اولین روزی هم که پاسپورتم به دستم رسید دو روز بعدش ایران نبودم.

چند سالتان بود؟
۲۷،۲۸ سال. از بچگی آرام و قرار نداشتم. از دوران دبیرستان تا به الان هیچ تابستانی را بدون سفر نگذرانده ام. از کوچکترین فرصتی برای سفر استفاده می کنم. پاسپورتم را که گرفتم، بدون کیف و کوله پشتی به سمت تهران حرکت کردم و دو روز رفتم ترکیه. حتی پول آنچنانی هم همراهم نبود و خانواده و شاگردانم حتی فکر نمی کردند من تهران باشم چه برسد به ترکیه.

ایده سایکل توریست از چه زمانی به ذهنتان خطور کرد؟
ایده رفتن به دور دنیا با دوچرخه را از همان بچگی داشتم ولی فکر نمی کردم بتوانم عملی اش کنم. تا اینکه فکر کنم سال ۸۰ بود، لب مرز پاکستان هنگامی که پاسپورت ها را مهر می زدیم با آقایی به نام علی جعفرنژاد آشنا شدم که اولین زوج ایرانی بودند که با دوچرخه جهانگردی می کردند. خیلی برایم جالب بود. آنها می رفتند اورست و من پیاده عازم هند بودم. وقتی برگشتم شروع کردم به تمرین کردن. صبح تا شب با دوچرخه بودم و اولین رکابم را از بندرعباس به شیراز انجام دادم. بعد از آن هم سریع اقدام کردم برای خروج از ایران. برگشتم شهرم و برای سفر بعدی، بندرعباس تا شیراز را که رکاب زده بودم دیگر رکاب نزدم. آمدم شیراز و تا تهران رکاب زدم. بعد از آنجا هم رفتم ارمنستان و دیگر سفرم قطع نشد تا به الان. 

برای سایکل توریست شدن باید چه کار کرد؟
اولین چیزی که من به همه سایکل توریست ها می گویم این است که یک سایکل توریست در وهله اول قبل از اینکه بدنش آماده شود و بخواهد از ایران بیرون برود باید از نظر اقتصادی مستقل باشد. چشمش به هیچ جا نباشد. خیلی وقت ها سایکل توریست ها می روند از شهرداری و فرمانداری درخواست کمک می کنند، این افراد سایکل توریست نیستند. کسی که توان اقتصادی ندارد وارد نشود. به عقیده من سایکل توریست رشته مقدسی است و چون تمام مدت با خدا در ارتباطی باید گرایش عارفانه داشته باشی. کسی که با این مسایل فاصله دارد اصلا سمت سایکل توریست نیاید. بعد اگر می خواهی کارت سایکل توریستی بگیری باید زیر نظر فدراسیون دوچرخه سواری باشی و در هیئت منطقه یا استان سه رکاب را به ثبت برسانی. مثل راننده های اتوبوس برایت دفترچه صادر می شود. در مجموع باید ۱۵۰۰ کیلومتر را به ثبت برسانی. 

برای سایکل توریست معادل فارسی در نظر گرفته نشده؟
این واژه مدت کمی است سر زبان ها افتاده. همه اینها مثل فوتبال و والیبال یک اسم بین المللی است. معادل فارسی اش می شود جهانگردی با دوچرخه. اما من برای دوچرخه آبی ام که نام خارجی اش Sea Cycle است اسمی ایرانی به نام «رودان چرخ» گذاشته ام. این نام به این دلیل است که این دوچرخه دائم با آب ها در تماس است و در شهرستان رودان متولد شده و مخترعش خودم هستم که پسوند نام خانوادگی ام رودان است. 

کمی از دوچرخه آبی بگویید به چه صورت است؟
برای دوچرخه با استفاده از یونولیت و رِزین و چسب چوب و کاغذِ آگهی روزنامه دو بازو درست کرده ام تا دوچرخه روی این دو بازو استوار باشد. فایبرگلاس هم شده است. دوچرخه جای خوابیدن، پختن غذا، نرمش و نماز خواندن و ماهیگیری دارد . تنها مشکل شناورها در آب برخورد با جریان های دریایی است که کاری از تو بر نمی آید. در ضمن وقتی به ساحل می رسی اگر آب به صورت مَد باشد کمکت می کند ولی اگر جزر باشد تو را به عقب می کشاند و هر چی پا می زنی رسیدن به ساحل برایت دشوار می شود.

ساخت این دوچرخه چقدر برایتان هزینه داشته است؟
هزینه اش برای خودم ۵ میلیون تومان بوده است. ولی خودِ دوچرخه حدود ۲۷۰۰،۲۸۰۰ میلیون هزینه دارد. هر کاری در ابتدا هزینه زیادی دارد. مجبور می شدم هر قطعه را ۵ یا ۶ بار عوض کنم. من این دوچرخه را در کارگاهی در قلعه حسن خان درست کردم و هر بار برای امتحانش به دریاچه ورزشگاه آزادی می رفتم که همه این ها مستلزم هزینه بود.

شما اولین نفری هستید که ایده اختراع این دوچرخه به ذهنتان آمده؟
حدود ۳۰ سال پیش دوچرخه سواری روی آب را با استفاده از قایق داشته ایم. ولی به این سبک و در دریای آزاد من اولین نفرم.

ایده اش از کجا آمد؟
وقتی در بنگلادش می خواستم از یک رودخانه عبور کنم فکر کردم من که جهانگردم چرا نتوانم با دوچرخه عبور کنم و باید از لنج و کشتی استفاده کنم. . وقتی برگشتم با دانشجویان و دانش آموزانم موضوع را مطرح کردم و هر کدام نظری دادند. بعد رفتم فدراسیون قایق سواری و دوچرخه سواری و با چند تا از مهندسان دریانوردی مشورت کردم و همه می گفتند غیر ممکن است. ولی من مصمم بودم و این کار را انجام دادم. البته ناگفته نماند سال گذشته حدود ۳۰ مرتبه تست زدم و ۴،۵ مرتبه موج، من را به صخره ها و ساحل چسباند و دوچرخه را متلاشی کرد.

این دوچرخه آبی را جایی ثبت کرده اید؟
من خیلی اهل گینس و ثبت این چیزها نیستم.

ولی ثبتِ کارها و سفرهایتان در آینده و برای نسل های بعدی خیلی جالب خواهد بود؟
مهم نیست. من کارم را انجام می دهم و می روم. حالا ثبت بشود یا نشود. دنبال افتخار نیستم. دنبال دلِ خودم هستم و دوست دارم که دیگران هم بتوانند این راه را دنبال کنند. برای منِ جهانگرد همه دنیا یکی است. یک فرد افریقایی هم رکاب بزند من لذت می برم و انگار خودم رکاب می زنم. 

شما معلم هستید؟
بله! و ۲۰ سال سابقه تدریس دارم.

این همه هزینه با حقوق معلمی برایتان سخت نبود؟
بود! ولی طی این همه مدت این تجربه را به دست می آوری که چگونه سفرهایت را مدیریت کنی. بین ما جهانگردان حرفه ای کسی است که بتواند با حداقل هزینه، حداکثر اسفاده را ببرد. اگر خودستایی نباشد من به این مهارت رسیده ام که حتی با جیب خالی می توانم سفر کنم. اگر الان اروپا بروم نگران نیستم پول دارم یا نه. ویزایم بیاید می روم.

می توانید رموزش را به ما هم یاد بدهی؟
فهمیدن رموزش از گفتن تا عمل خیلی فرق می کند. کافی است اراده کنی و اعتماد به نفس داشته باشی و تنها چیزی که نباید داشته باشی ترس است. وقتی من می خواهم در اقیانوس هند رکاب بزنم، اگر ذره ای بترسم و با دیدن اولین کوسه تب کنم نمی توانم سفر کنم. شما وقتی در دریایی، هیچ جا را جز آب نمی بینی و جز رطوبت و بخار آب چیز دیگری نیست. بعد ناگهان می بینی ۴ متر موج بالای سرت است. 

شما می توانستی مثل یک معلم معمولی باشی. به سر کلاس بروی و برگردی خانه. چرا این کار را انجام می دهی؟
برای لمس قضیه مثالی می زنم. یک روز از تلویزیون اولین گروه ایرانی فاتح اورست را نگاه می کردم. من دیوانه وار آنها را نگاه می کردم و احساس می کردم جای آنها هستم. با عشقی نگاه می کردم که اگر صدایم می زدی محال بود بشنوم و آرزویم بود جایشان باشم. ولی شخص کنار من می گفت خب که چی؟ با این همه زحمت و سختی تا آنجا رفتی آخرش که چی؟

یعنی چیزی وجود دارد که به این صورت در درونت کشفش می کنی؟
کاملا درسته. در سفرهایم فهمیدم خدا به همه آدم ها استعدادهایی داده که همین شرایط و دغدغه های اجتماعی باعث می شود آدم این استعدادها را نشناسد. در سفر و سختی بیشتر خودت را می شناسی. نگاهت به زندگی عوض می شود. 

همراهی خدا و انرژی عظیمی که به آدم می دهد را حس می کنی؟
صد در صد. جهانگردی اگر این را لمس نکند نمی تواند سفر کند. می خواهد مسلمان باشد یا نباشد، ناخودآگاه حسش می کند. 

تا به حال در سفرها جانتان به خطر افتاده؟
در دریا که خیل پیش آمده و بیشمار است. یک روز در روسیه از سن پترزبورگ به سمت مورمانسک می رفتم و آنجا جاده لغزنده بود. ماشین فولکس واگنی که از روبرو می آمد ناگهان شروع به چرخش کرد و در صدم ثانیه به سمت من آمد. من خودم را پرت کردم و تمام سر و گردنم رفت توی گِل و دوچرخه با کوله پشتی ام افتاد روی من. تا چندین روز توی مو،‌دندان و گوشم پر از شن بود. یکی دو مرتبه کامیون زده که از جاده پرت شده ام بیرون. وقتی می بینم نزدیک بوده چندین مرتبه جانم را از دست بدهم. به مادرم می گفتم چرا نگران منی؟ شما که هر روز صبح قرآن می خوانی باید به این نکته برسی که سرنوشت آدم ها دست خداست و تاریخ زندگی مشخص است. من در سفرهایم فهمیدم روزی که قرار است بمیرم مشخص است و تاریخی که دفتر زندگی من قرار است تمام شود هر جایی باشم بسته می شود.

خیلی از مردم تصورشان از سفر این است که چند روزی بروند جایی بمانند و برگردند. ما زیبایی های سفر و راه را گم کرده ایم. شما جهانگردان اصلا نام این را سفر می گذارید؟
حضرت مولانا می گوید:‌ »زیباترین سفر، سفرِ در خود است.» همه افرادی که می خواهند سفر کنند، چه بدانند و ندانند به نوعی دنبال سفر در خود هستند. دوستی می گفت آخرش چی بشود کل دنیا را می روی ببینی، همه جا مثل همین جاست. در ذهنم حرفش خیلی خنده دار بود. ولی وقتی برمی گردم و می بینیم همه دنیا مثل هم است. با همه تفاوت ها و زیبایی هایی که دارد آسمان همه جا یک رنگ است. و از اینجا به بعد باید سفر در خود را شروع کنی. یکی از محسنات سفر با دوچرخه این است که گام به گام و وجب به وجب این کره خاکی را می بینی و لمس می کنی. همه چیز برایت نهادینه می شود، حتی رنگ های طبیعت. و زمینه برای سفر در خود شروع می شود. 

کسی که سفر می کند خیلی به حقیقت زندگی نزدیک است. چون حقیقت زندگی هم سفر است. شما وقتی از سفر بر می گردی و می بینی مردم در روزمرگی هایشان مانده اند این موضوع را خوب درک می کنی؟
من در زندگی و کارم به خیلی چیزها پشت پا زده ام. تا به حال چند بار مرخصی بدون حقوق گرفته ام. این در حالیست که همکاران می گویند سابقه و حقوق کم می آوری. می گویم نمی خواهم چیز دیگری برای من ارزش دارد. مگر ما چقدر عمر می کنیم و از دنیا چه می خواهیم؟ حالا زیر پای من بنز باشد یا پراید، چه فرقی می کند. رفاه خوب است ولی در تعریف انسان ها فرق می کند. شاید اگر به خیلی ها بگویم برویم سفر اول می گویند هزینه اش چقدر می شود و کلی دو دوتا چهار تا می کنند.

این حسابگری ها دارد ما را خفه کند!
همینطوره! همکاری داشتم همیشه حسرت سفرهای مرا می خورد. گفتم چرا انقدر حسرت می خوری؟ پاشو با من بیا، یک دوچرخه مگر چنده؟ می گفت نه بخدا گرفتارم. گفتم مگر چقدر گرفتاری؟ دوچرخه هم برایت قسطی می گیرم. می گفت نه قسط اولش چنده؟ گفتم دم قسط می گیرم. گفتم امروز می خواهم برایت دوچرخه را بگیرم. گفت نه امروز بچه ام باید دکتر بره و مهمون هم دارم. گفتم بعد از دکتر و مهمان می خرم. خلاصه هر چی گفت من آن روز دوچرخه را برایش خریدم و او هم با من سفر نیامد.

ماجرای سفرت به تهران برای چه موضوعی است؟
آمده ام تهران تلاشم را بکنم و برای ادامه سفرهایم اسپانسر پیدا کنم. کار بعدی ام قاره پیمایی است و می خواهم اولین تیم را راه اندازی کنم. اگر در تهران و از شرکت های داخلی نتیجه ای نگیرم، با عرض پوزش مجبورم به شرکت های خارجی متوسل شوم. اجازه نمی دهم کاری که ۱۱ سال تجربه و تلاش و اندیشه برایش گذاشته ام، به خاطر ضعف اقتصادی از بین برود. 

خاطره ای از سفرهایت داری برایمان بگویی؟
این خاطره درباره حکمت خداست. یک بار من از سفری آمده بودم و می خواستم برای سفر بعدی به مالزی و اندونزی بروم. پاسپورتم را به دوستم که آژانس جهانگردی داشت دادم و خودم رفتم بندرعباس. قرار بود مقدار پولی که در حسابم بود را بردارم و سه،چهار روزه برگردم تهران. پولی که در حسابم بود به دلیل ضامن شدن برای یکی از دوستان برداشته شده بود و کسانی که به من طلبکار بودند، جواب تلفنم را نمی دانند. سه روزه من ۲۰ روز طول کشید و من دست از پا درازتر هیچ پولی گیرم نیامد. خیلی کلافه شده بودم. در جیبم ۵۰ هزار تومان بیشتر نبود و با همان پول آمدم تهران. روحیه قرض گیری هم ندارم که از کسی پول قرض بگیرم. از لحظه ای که حرکت کردم فهمیدم در سفر افتاده ام و بحث هزینه ها متفاوت است. آمدم تهران، دوچرخه را برداشتم و رفتم دفتر دوستم. پاسپورت من در گاوصندوق دوستم بود و خودش در فرانسه. با کمک خانمش گاو صندوق را باز کردم. پاسپورت را برداشتم و رفتم زاهدان. همیشه ویزای پاکستان دو روزه انجام می شد، اما کار من یک هفته طول کشید. لبِ مرز شاید ۵ هزار تومان هم در جیبم نبود. باید از پاکستان به هند و بنگلادش و برمه و تایلند و مالزی و اندونزی می رفتم. گفتم اندونزی نشد تا هر جایی شد می روم. اصلا برایم مهم نبود. آخرین لحظه تلفنم زنگ خورد و یکی از کسانی که زمانی مشاورش بودم زنگ زد و جریان را از صدای خسته ام فهمید. ناراحت شد و گفت من انقدر نامحرم بودم که مشکلت را به من نگفتی. هر چقدر اصرار کرد شماره حسابم را بدهم قبول نکردم تا اینکه آخر سر پذیرفتم. شماره حسابم را دادم و ایشان ۵ میلیون به حسابم واریز کرد. من هم ۲ میلیون و ۲۵۰ هزار تومان را برداشتم و بقیه پول را در حساب گذاشتم تا هر وقت که برگشتم بتوانم نصفش را بدهم. با آن ۲ میلیون و خرده ای حرکت کردم رفتم پاکستان. پول هایم را در جیب و لباس و دوچرخه پخش کردم. روز چهارم یا پنجم دم غروب سوار کامیونی شدم که بار پیاز داشت. شب برای استراحت توقف کرد و من رفتم روی بار کنار دوچرخه ام خوابیدم. ساعت ۴ صبح که بیدار شدم اثری از دوچرخه و ۲میلیون پول نبود. فقط ۲۵۰ هزار تومان با مدارکم که قایم کرده بودم مانده بود. گفتم خدایا حکمتت را نشانم بده، چرا نمی گذاری سفر کنم. یک ماه با ۲۵۰ هزار تومان در پاکستان معطل بودم و آخر آمدم ایران.
مدتی بعد پیش شخصی که پیگیر کارهایم هست بودم. گفت اگر سفرت ادامه داشت الان کجا بودی؟ گفتم با همه سختی های سفر اندونزی. چند دقیقه بعد تلویزیون را که دیدیم اولین خبرِ اخبار زلزله اندونزی با ریشتری بالا بود.
یک روز دیگر در جمع دوستان دیگری اتفاقات این سفرم را می گفتم که دوستی گفت امیری تو با دوچرخه سفر می کنی چطوری بر می گردی؟ گفتم با هواپیما بر می گردم. دوست من بلیت الکترونیکی برایم رزرو کرده بود.شماره بلیت و تاریخ را که تطبیق دادیم برای همان پروازی بود که از تایلند می آمد. سقوط کرده و ۱۷ ایرانی کشته شده بودند.

سقف آرزوهایت کجاست؟
دوست دارم زندگی ام در همین سفرها تمام شود. بتوانم رها شوم. فکر این نباشم که سفری رفتم بگویم یک ماه دیگر بر می گردم. همینطور بروم تا عمرم در سفرهایم به پایان برسد. 

به نقطه رهایی می رسی؟
می رسم چون می خواهم.