شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

بررسی نگرش،باور و رفتار دینی در جوانان شهرستان تالش

در سال 87، پژوهشی را با کمک استاد عزیزم آقای خوارزمی  انجام دادم.با عنوان بررسی نگرش ، باور و رفتار دینی در جوانان شهرستان تالش و عوامل موثر بر آن.

نتیجه جالبی داشت گرچه نمیدانم از این پژوهش به درستی استفاده و بهره برداری شد یا نه.


اگر به بررسی تاریخ انبیا ء در خلال آیات قرآن بپردازیم خواهیم دید که جوانان پیروان و یاران نزدیک آنها بوده اند.از جوانان قوم نوح گرفته تا جوانان بنی اسرائیل آنجا که در قرآن می فرمایدایمان نیاوردند به موسی مگر جوانانی از قومش؛و تا جوانان حواریون و اطرافیان عیسی و تا اصحاب کهف آنجا که می فرمایدآنان جوانانی بودند که به پروردگارشان ایمان آوردند و ما نیز بر هدایتشان افزودیم و اینکه اطرافیان و اصحاب و یاران محمد رسول الله ،جوانان بودند بر کسی پنهان نیست...


در زیر 17 صفحه اول که شامل عنوان و چکیده این پژوهش هست را برای خوانندگان عزیز گذاشتم


                                                    دانلود


بهمن قبادی، همشهری جوان و حیوان مورد علاقه من!

شاید خیلی از انسانها اسب را به عنوان حیوانی نجیب و زیبا دوست داشته باشند. من هم جزء همان انسانها هستم.اسب حیوان مورد علاقه من است با این که در کودکی زیر دست و پای یک کره اسب ماندم و دندانم شکست.اما در میان حیوان ها همیشه به کرگدن فکر میکردم.علتش را نمیتوانستم خوب برای دیگران توضیح دهم و بگویم از حیوانات مورد علاقه ام است.تا اینکه فیلم جدید بهمن قبادی با بازی بسیار زیبای بهروز وثوق رو دیدم و بعد این مطلب رو تو همشهری جوان/ شماره 191 خوندم:

کرگدن موجودی است قدیمی، باقی مانده از عهد دایناسورها، با پوستی کلفت، چهره‌ای نه چندان زیبا، شاخی بی‌خاصیت، چشمانی کم سو و شامه‌ای همیشه منتظر، کرگدن موجودی است قوی و بزرگ و ترسناک اما هیچ آزاری به دیگر حیوانات جنگل نمی‌رساند. او نه شکار می‌کند و نه شکار می‌شود، از ریشه گیاهان تغذیه می‌کند و به پرندگان کوچک اجازه می‌دهد تا بر پشتش بنشینند. کرگدن موجودی است آرام. با اینکه ضربه شاخش می‌تواند فولاد را هم پاره کند اما کمتر کسی یا چیزی کرگدن را عصبانی می‌کند. کرگدن موجودی است تنها. او تنهای تنها،‌ دشت‌ها و جنگل‌ها را در می‌نوردد و همیشه در سفر است. کرگدن موجودی است منتظر؛ سال‌های سال است مشتاق منتظر آمدن روزی است که افق به تاخیر افتاده عهدشان، دشت را به رنگ خون کند....

 

درباره این موجود 2 متری چه کار می‌شود کرد؟ این آناتومی‌ عجیب و پیچیده که حتی دانشمندان هم هنوز نتوانسته اند تجزیه و تحلیلش کنند، چه امکاناتی برای قصه گویی و آفرینش ادبی به ما می‌دهد؟ اگر شما بخواهید با عنصر کرگدن قصه بنویسید، چه کار می‌کنید؟ بهانه مان هم نمایش پرستاره "کرگدن" بود که این روزها حسابی سر و صدا کرده است....


     

مطلب مجله در این مورد زیاده و ادامه داره، من همین قسمتش رو نوشتم. تو این نوشته علت علاقه ام به کرگدن رو با یک بیان خوب پیدا کردم.


سفر خلیج پارس تا خزر-شهر پارسه و پاسارگاد

کم  کم از شیراز خارج میشدم  چرخ عقب کمی کم باد بود و باد هم از روبرو میوزید خروجی شهر شلوغ بود بعد از عبور از جلوی پلیس راه و بعدشم دانشگاه کشاورزی،الان که مینویسم تمام اون صحنه ها و موقعیتها جلو چشمامه یه سربالایی تیز که با زحمت ردش کردم واقعا فصل بدی رو برای همچین سفری انتخاب کرده بودم.گرمای هوا واقعا اذیت میکرد.بعد از سربالایی به یه سرازیری تند رسیدم دوچرخه بدجوری سرعت گرفت سرعتم حدود 70کیلومتر در ساعت بود و با باد ماشین های سنگین یکم تعادلم بهم میخورد سرازیری همچنان ادامه داشت شیبش کمتر شد اما همچنان سرازیری بود کلا جاده بعد از اون سربالایی دیگه تا مرودشت بیشتر سرازیری بود.رسیدم به مرودشت از داخل شهر عبور کردم و وارد جاده با صفایی شدم که به تخت جمشید (شهر پارسه) ختم میشد.بعد از رفتتن به داخل محوطه و رسیدن به زیر تخت جمشید حراست آنجا گفت که نمیتوانم دوچرخه رو اونجا بذارم.من رو برگردوندن سمت ورودی برگشتم و دوچرخه رو پیش یکی  از نگهبانها امانت گذاشتم.البته قبل برگشتن تا ورودی یکی دوتا عکس گرفتم...



دوباره برگشتم و با ذوق و شوق فراوان رفتم به دیدن پارسه.واقعا با شکوه وعظمت بود و چقدر افسوس که خراب شده.



چه معمارهایی این رو طراحی کردن چه دستهایی ساختنش و سنگ ها رو تراشیدن.تو اون دو سه ساعتی که اونجا بودم همش تو این فکرها بودم.چقدر خوب بود مردان و زنان از قسمت های مختلف حکومت پارس اونجا جمع شده بودند و همچین بنایی رو در کمال آرامش و بدون زور و ستمی درست کرده بودند.



در مورد اینجور جاها نوشتن یا اطلاعات دادن من چندان مفید نیست با این همه کتاب و سی دی و اینترنت تمام علاقه مندان میتونن اطلاعات کافی رو بدست بیارن اما توصیه من واسه تمام اون افرادی که تا حالا نرفتن اینه که در صورت امکان حتما برن.خودم دوست داشتم اینارو تو بچگی ببینم اما ...

دروازه ملل،آپادانا،کاخ تچر و... 



به توصیه دوستانم اوایل فصل پاییز برای بازدید از این اماکن زمان مناسبی است.هم هوا خنک و هم  بناها و سایتها برای بازدید خلوت هستند.



بعد از بازدید برگشتم پیش نگهبان.ناهار مختصری خوردم.نگهبان جوان که بچه همونجا بود کلی من رو راهنمایی کرد و اطلاعات مفیدی بهم داد.چندتا کارت کوچیک که عکسهای تخت جمشید روش بود بهم یادگاری داد...

بعد از خداحافظی به سمت نقش رجب حرکت کردم.نقش رجب که مربوط به دوران حکومت ساسانیان میشه خلوت بود بهتره بگم اصلا کسی نبود و فقط خودم بودم.کلا ساسانیان خودشون رو با هخامنشی ها مقایسه میکردند و واسه همین اونا هم کتیبه های زیادی در دوران حکومتشان دارند.



بعد از دیدن نقش رجب که سه کتیبه بود به سمت نقش رستم حرکت کردم.تخت جمشید،نقش رجب و نقش رستم از هم زیاد دور نیستن.عظمت مقبرهای پادشاهان دوران هخامنشی واقعا هنوز بعد از حدود 2500سال انسان را مجذوب خود میکرد.



در مورد نقش رستم:

 برای اطلاعات کامل در مورد نقش رستم میتونید اینجا کلیک کنید و اطلاعات جامعی در این زمینه بدست بیارید.




بعد از بازدید و عکاسی دیگه باید به حرکت خود ادامه میدادم.بدرود پادشاهان هخامنشی



احساس خوبی داشتم.جای همه شما که این مطلب رو میخوانید خالی بود نسیم دلچسب بوی مزارع برنج کامفیروز.چند جوان که میوه میفروختن رو دیدم ایستادم تا از آنها آب خنک بگیرم.علاوه بر آب یک نایلن پر از میوه بهم دادن وای خدایا بعدظهر باشه تابستون باشه یه نایلن انجیر و انار و سیب و انگور بهت بدن...

چقد خون گرم و مهربان بودند.افسوس میخورم که چرا باهاشون عکس نگرفتم.کلا نتونستم زیاد عکس بگیرم چون تنها بودم گرم بود و باید تو یه زمان مشخص سفرمو تموم میکردم.

در تنگه خشک زنها و مردان و بچها را دیدم که مشغول چیدن خیار و گوجه بودند.از چندنفر در مورد این افراد سوالاتی پرسیدم و متوجه شدم که اینها بیشترشان عربهایی هستند که در اطراف داراب زندگی میکنند و برای کار به این منطقه میآن و چادر میزنن و مشغول کار میشن.یه نکته دیگه درمورد این منطقه میوه ای با نام بنه هست که مردم این منطقه  و شیراز از آن به روش های مختلف استفاده میکنند.میوه کوچک و سفتی است که برای ترشی یا خوردن خام و یا بعضی وقت ها مثل آب گوشت از آبش استفاده میکنند که اصطلاحا به اون آب بنه میگن و نون رو توش تیلیت میکنن و میخورن.من موفق نشدم بنه رو ببینم اما ظاهرا  مثل پسته ولی سبز و سفت.در این منطقه میوه دیگری هم هست به اسم کلخنگ که از بنه ریزتر و گرد و سبز با پوست نازک.تنگه خشک منطقه پرآب وبالای سیوند هستش.بعد از تنگه خشک به امام زاده عقیل(سوم کرم)میرسید. بعد عبور از چند روستا و چند سربالایی و تنگه بلاغی به سعادت شهر رسیدم.روز خوبی بود و حدود 120 کیلومتر رکاب زده بودم.البته داخل سعادت شهر کلی این ور اونور شدم چون اداره محیط زیست آدرسش تغییر کرده بود.بعد از کلی پرس و جو و به منطقه علی آباد(داخل سعادت شهر) و اداره محیط زیست رفتم.کسی حضور نداشت ظاهرا به ماموریت رفته بودند.



مغازه دار مهربانی آمد و بعد از صحبت و متوجه شدن جریان به من پیشنهاد کرد که در مسجد روبرو بمانم ،من هم پذیرفتم.مردم مخصوصا بچها با کنجکاوی نگاهم میکردند و از من سوال میپرسیدند.اسم آن مغازه دار را فراموش کردم.چون خسته میشدم هر دو سه روز یکبار شروع به نوشتن میکردم به خاطر همین بعضی اسامی را فراموش میکردم.البته بعضی از اسم ها و بعضی از عکس ها را خودم ننوشتم و نگذاشتم شاید دوست نداشته باشند و من هم اجازه نگرفتم بنابراین ترجیح دادم در وبلاگ نذارم.مغازه دار مهربان برام چای و هندوانه و پتو ... واقعا شرمنده محبتهایش شدم .خیلی خسته بودم داشت خوابم میبرد که صدای در زدن مسجد به گوش رسید.رئیس اداره محیط زیست بود که اومد و از من خواست برم تو اداره محیط زیست استراحت کنم.خوب هم کولر داشت هم حموم آب گرم و یخچال و .... نفهمیدم اون دوساعت چطور گذشت حمام و شام و مسواک و بعد بیهوش شدم.صبح حدود ساعت 7 راه افتادم.

سعادت شهر،شهر کوچکی با مردمی با صفا و مهربان

شروع کردم به رکاب زدن و به عشق دیدن پاسارگاد از تونل و پیچ و خم ها عبور کردم و تابلوی پاسارگاد رو دیدم.حدود 20 کیلومتری رکاب زده بودم.اول جاده ای که میخورد به پاسارگاد دوطرفش کلی درخت بود که واقعا زیبا و با صفا بود.پاسارگاد حدود 3کیلومتر از جاده اصفهان شیراز فاصله داره.بعد از تهیه بلیط وارد مجموعه پاسارگاد شدم در ابتدای ورود مقبره کوروش دیده میشه که واقعا باشکوه و زیباست.

دوچرخه داخل مجموعه پاسارگاد خیلی بدرد میخورد چون فاصله بناها از هم زیاد بود و بیشتر مردم با ماشین هایی که داخل مجموعه بودند تردد میکردند که مستلزم پرداخت کرایه بود.



بعد از گرفتن عکس و فیلم و دیدن مقبره کوروش ،کاروانسرای مظفر،خزانه کوروش،کمبوجیه،کاخ اختصاصی،کاخ ملل و دروازه انسان بال دار که حدود 2ساعت به طول انجامید برگشتم و افتادم تو جاده و حرکت سمت شهر بعدی...



خلیج پارس تا خزر-شیراز

از ابتدای شیراز تا اونجایی که من قرار بود برم یعنی اداره محیط زیست حدود 15-20 کیلومتری باید داخل شهر رکاب میزدم.واقعا تو شهرهای بزرگ با جادهای شلوغ رکاب زدن سخته مخصوصا با اون همه بار و وقتی اولین بار هم باشه که به اون شهر میری اما همین اولین بار بودن یه وقتایی خوبه!همه چی واسم تازگی داشت واسه همین اصلا گذر زمان حس نمیشد.

تو مسیر کنار ارگ کریم خان چندتا عکس گرفتم...

تو عکس هم مشخصه یکم رنگ پوستم تیره شده خوب تابستون بود و من با این که کرم ضدآفتاب و کلاه میذاشتم باز نور و اشعه خورشید تاثیر خودشو میذاشت.


مردم نگاه میکردن و سوال می پرسیدن.بعد از پرس و جو به اداره محیط زیست رسیدم و بعد از انجام هماهنگی های لازم یک اتاق به من دادن.بعد از مستقر شدن و خوردن ناهار و دوش گرفتن با علی پارس زاده از دوستان عزیز دوران سربازیم قرارگذاشتم و بعداز ظهر باهم به گشت و گذار در شیراز پرداختیم.خوشبختانه علی دوره راهنمای تور رو در میراث فرهنگی گذرونده بود یعنی گشت و گذار با رفیقی که تور لیدر هم بود چه چیزی از این بهتر...

حافظیه واقعا زیبا و باشکوه بود علی اطلاعات دقیق و جامعی میداد و من هم با هیجان و از سر ذوق نگاه میکردم و گوش میدادم


حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

چندتا عکس یادگاری و فیلم گرفتن و کمی نشستن تو محوطه  به همراه یک دوست خوب برای من اون شب رو خاطره انگیزتر کرد



شیراز به همون زیبایی بود که تو ذهنم ساخته بودم



بعد از حافظیه به سمت دروازه قرآن و خواجه کرمانی رفتیم.تو مسیر که بیشترشم پیاده میرفتیم علی واسم از سوغاتی ها باغ ها و تاریخ این شهر زیبا میگفت و من حسابی لذت میبردم.و بالاخره به دروازه قرآن رسیدیم


 


گاهی باید تو شرایط قرار بگیری تا مفهوم بعضی چیزهارو متوجه بشی واقعا زیبا و آرامش بخش بود.بعد از قدم زدن در محوطه ای که مقبره خواجه کرمانی آنجا بود رفتیم و شام خوردیم، بعد قدم زنان برگشتیم به سمت مرکز شهر.یک روز خوب به پایان رسید.

تصمیم گرفتم یک روز دیگر در شیراز بمانم و بیشتر از آب و هوا و آثار دیدنی این شهر لذت ببرم.

چقدر هم که بستنی و فالوده خوردم.رفتم بازار وکیل یکم قدم زدم این سبک مغازها رو خیلی دوست دارم.



سرای مشیر،مسجد وکیل، ارگ زندیه(کریم خان) ،شاهچراغ ،عفیف آباد، باغ ارم و... اصلا شیراز رو باید رفت و دید با عکس و توصیف نمیشه خوبی ها و زیبایی های این شهر و مردمونشو بیان کرد.



ارگ کریم خان در مرکز شهر و در نزدیکی بازار وکیل. در یکی از خیابون های ارگ که اسم اون خیابون یادم نیست کلی ترشی فروشی و بستنی فروشی هست اصلا فکر کنم معروف به راسته ترشی فروشا بود.

خود ارگ هم جالب بود واقعا کریم خان با چه ترفندی از گوشه و کنار سرزمین حکومتش شاهزادها یا افراد هر خانواده از هر قوم رو می آورد و محترمانه تو کاخ خودش ،پیش خودش زندانی میکرد از اونا کاملا مثل مهمان پذیرایی میشد فقط اجازه نداشتن از کاخ خارج بشن!!!و به این واسطه اقوام تحت حکومت فکر شورش به سرشان نمیزد چون یه جورایی یکی از عزیزانشون پیش کریم خان بود.


مسجد وکیل که در حال بازسازسی و مرمت بود. حمام وکیل خوب و قشنگ بود و مسئولین مربوطه فضای قشنگی رو واسه این حموم آماده کرده بودند.



شاهچراغ هم مثل نگینی تو شیراز برای عاشقان اهل بیته...



دوباره بعداز ظهر با علی پارس زاده عزیز رفتیم عفیف آباد و موزه نظامی و کمی قدم زدن در خیابونهای شهر


علی بچه خون گرم و با صفاییه همینجا دوباره از فرصت استفاده میکنم و ازش تشکر میکنم.

شب تنها رفتم به آخرین جایی که قرار بود تو شیراز سر بزنم و اون جایی نبود جز سعدیه



حس خاصی داشتم این شهر چقدر برای من آرامش بخش بود

  مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست          

                چندان که می‌رود همه ملک خدای اوست         

  


بعد از خواندن چند شعر سعدی و کمی استراحت به سمت مهمانسرای اداره محیط زیست حرکت کردم.اکثر مسیر رو پیاده میرفتم.کلا پیاده روی رو دوست دارم.

فردا صبح زود حرکت کردم نمیخواستم به ترافیک بخورم.خواستم آش شیرازی بخورم که پیدا نکردم.خروجی شهر به سمت دروازه قرآن و اصفهان سربالاییه.دروازه قرآن و صبح و خداحافظ شیراز



خوشا شیراز و وصف بی مثالش...

 امیدوارم دوباره بتونم برم شیراز

 

 

شاعر در وصف شیراز میگه:

خداوندا ندارم بال پرواز

دل بازیگوشم جا مونده شیراز

شیراز شیراز به یاد شیراز

میون مردمونه مهربونش

میون رقص ابر آسمونش

میون عطر عود شاهچراغش

میون دشت سبز و پرختومش...