شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

فرهود گودرزی در ژاپن

چند روز پیش آقای گودرزی مهمان ما بودند. من هم فرصت را غنیمت شمردم و چندتا عکس و مطلب در مورد ژاپن ازشون گرفتم.


با حمایت فومن شیمی (کاسپین) هزینه بلیط رفت و برگشت به ژاپن فراهم شد.با پرواز به ناریتا واقع در استان چیبای ژاپن رفتند.



عاشق این خنده ها و انرژی مثبت آقای گودرزی هستم 


آقای گودرزی طی دو ماه و بیست روزی که  با دوچرخه در ژاپن بودند از شهرهای توکیو،ناقانو،فوکوشیما،ایواراکی،یوکوهاما،فوجی شاوا،کاوازاکی و.... دیدن کردند



از جالبترین نکاتی که آقای گودرزی به آن اشاره کردند احترام ژاپنی ها به قانون و تکریم والدین بود.


گودرزی:ژاپن همه چیزش خوب بود حتی برفش



ژاپن مردم و دولت خوبی دارد.گودرزی میگوید دوست دارد یک بار دیگر به ژاپن سفر کند.



گودرزی هم که باشی در ژاپن هم که باشی  باز گاهی  پنچر میکند دوچرخه ات


گودرزی در حال پنچر گیری دوچرخه در ژاپن


در ژاپن ایستگاهای پلیس با نام کوبان وجود دارد که برای سوال پرسیدن و راهنمایی خواستن بسیار گزینه خوبی ست.


یکی از روشهای درآمد برای یک توریست فروش عکس ها در میادین اصلی شهر در روزهای آخر هفته است.این را گودرزی میگوید.


ژاپن و گودرزی


در ژاپن غذا گران است البته برای ما نه برای ژاپنی ها که میانگین درآمدشان 7000 دلار در ماه است!


سفر فاصله ی بین ملت ها و تمدن ها را کم میکند


ژاپن و فرهود گودرزی


در یوکوهاما به رستوران نوید ماسوله ای بر میخورد و در اسکایدو به فروشگاه عمو حسین!


ژاپن و مغازه داران ایرانی


ژانویه و ژاپن و گودرزی


ژانویه ژاپن گودرزی


آقای گودرزی برای صحبت کردن در یک سمینار که به تلاش انجمن صنفی راهنمایان گردشگری تهران  برگذار شده بود به تهران آمده بودند و من هم از فرصت استفاده کردم و تونستم این مطلب کوتاه رو از ایشون آماده کنم.

در حال حاضر ایشان در حال آماده شدن برای سفر به استرالیا و نیوزلند هستند.


چند عکس از سفر مسکو ایشان رو هم  واستون میذارم.



کاخ کرملین یکی از زیباترین کاخ های دنیا





با آرزوی موفقیت آقای گودرزی در سفرهای بعدی و تمام لحظه های زندگیشون




آدینه اردیبهشتی و من و باغ ملی ایران

خورشید را دیده اید وقتی صبحها دست هایش را لای پلکهای ما میگذارد و چشمانمان را باز میکند.روزهایی که میخواهم بیشتر بخوابم خورشید سر به سرم میگذارد و من را میخنداند و نمیگذارد بخوابم ...



هنوز کمی مانده تا زنبق ها و نیلوفر ها خود را به ما نشان دهند...


دیروز جمعه 13 اردیبهشت   1392 من و خورشید رفتیم به دیدن گل ها و درختان !من خورشید ابر و هزاران گونه گیاهی!بله باغ گیاه شناسی ملی ایران جزئی از آبرویی این مرز و بوم و همین یک دلیل که جزء بیست باغ گیاه شناسی برتر دنیاست کافی بود تا من را برای دیدنش ترغیب کند...



تهران چقدر فروتن هستی تو.همچین گوهری را در سینه داری اما صدایش را در نمی آوری شاید مارا قابل نمیدانی. تا جایی که من متوجه شدم باغ ملی ایران بیشتر در اختیار سفیران و مقامات کشورهای خارجی است تا ما ! انگار در ایران همیشه مرغ همسایه غاز است....



چه لذتی میبرند این مترسک ها و چه خوشبختند با آن گلدانهایی که به تن دارند...


حالا من در گوشه ی قلب تو هستم تهران.در همین حوالی بود این بهشت اما 44 سال بود اجازه نداشتم ببینمش و امروز دیدم لذت بردم  و باور دارم هنوز نفس میکشی .




درخت پر 



گل رز



بلوط هندی


تکنولوژی های جدید مثل هارپ ،شتاب دهنده ذرات،بیوتکنولوژی،ربات هاو...  ادامه همان آنوریسم مغزی را تداعی میکنند در جنگل های ممنوعه ی آئوکیگاهارای ژاپن!



صدای سازها از دوران های گوناگون به گوش میرسد.ناخودآگاه زمزمه میکنم.متن ترانه را از ذهن خود می آورم.درختان و گل ها را ببینید چقدر ساکت و آرامند شاید بخاطر همین است که خداوند انقدر آنها را دوس دارد، پروانگان و شاپرک ها و پرندگان انقدر آنها را دوس دارند ما انسان ها آنها را دوس داریم چون ساکت هستند آرام هستند.



از دوستانی که به طبیعت علاقه دارن و دوس دارن یک روز را در حوالی تهران در آرامش و پاکی و زیبایی تجربه کنند پیشنهاد میکنم به این باغ سر بزنن البته اگه شانس بیارن و وقت بدن مسئولین محترم!



سایت رسمی باغ گیاه شناسی ملی ایران 

 

مانیفستی برای مادر


در مورد مادر چه میشود گفت ...

 

مادرم تو روستایی هستی، من این را دوس دارم.تو میدانستی که فرزندان معمولی کارها را درست انجام می دهند و فرزندان عاری از محدودیت و آزادمنش کار درست را انجام میدهند!تو به درستی درک کردی و برای من سعادت و شادی و آرامش خواستی نه ثروت و مقام ،من امروز آرامم، از پس مشکلاتم بر می آیم، شادم و دوستان خوبی دارم این ها را تو به من دادی مادر...

من از احساس تو ،از وجود تو، از ذات تو آمده ام اگر روزی خطایی کنم روح بزرگ تو را رنجانده ام.خدا آن روز را نیاورد...

تو ساده ای و شفاف به زیباییه ماه شب چهارده تو در منی و من آرامم و پر غرور ، امیدوارم مبارک بوده باشم برای شه نازی که از مهتاب آمده است.

عشق به مادر و مادر به فرزند از ناب ترین و بی ریاترین عشق های عالم است این یکی از زلالترین مسائل موجود در این دنیاست حداقل برای من اینطور است.

روز معلم است و کدام معلم بهتر و دلسوز تر از پدر و مادر.پدر درس کار و تلاش را به من میدهد و مادر مشق عشق میگوید برایم ،مادر مهربانی و گذشت و صبوری را به من می آموزد.قناعت و حیا را به من دیکته میگوید.نمره من در درس زندگی چند است...



سر حوض با آب یخ لباسهایم را شستی ،همبازی کودکی من بودی،مونسم بودی و من فقط برایت نقاشی کشیدم، نقاشی هایی که هنوز دوستشان داری و در چمدانت نگهشان داشته ای.

احساسم آنقدر واقعی است که بخواهم آن را برای همه ی دنیا فریاد بزنم.زیر پایت خوابیدن را دوست دارم.نوازش دستهایت روی موهایم را دوست دارم.

میدانم،میدانم چقدر سختی کشیده ای و خون دل  خورده ای برای من، جوانیت را برای من گذاشتی من میفهمم و قدردان تو هستم مادر

امیدوارم فرزند خوبی بوده باشم تا به امروز

روزت مبارک مادر عزیزم


مادرم ستاره است در آسمانم

مادرم فرشته است در روزگارم



اطلاعات مفید برای عکاسی

تصمیم گرفتم فایل های پی دی افی رو که در مورد عکاسی دارم و چندتا فایل که تو کلاس عکاسی از استاد رضوانی گرفتم رو با مشخص بودن سر فصل تو وبلاگ بذارم تا دوستان و علاقه مندان هم ازشون استفاده کنند.تو فایلها سایت ها یا اسم اشخاصی که مطالب رو جمع آوری کردن وجود داره.تو قسمت موضوع بندی وبلاگ در قسمت درباره عکاسی میتونید مطالب مربوط به عکاسی رو ببینید.



تاریخچه  پیدایش دوربین عکاسی


سالھا قبل از اینکه عکاسی اختراع شود اساس کار دوربین عکاسی وجود داشت. یک دانشمند مسلمانبه نام ابن ھیثم در قرن پنجم ھجری / یازدم میلادی وسیله ای را به نام جعبه تاریک در مشاھده کسوفاستفاده کرده بود. اتاقک تاریک، عبارت بود از جعبه یا اتاقکی که فقط بر روی یکی از سطوح آن روزنه ایریز، وجود داشت. عبور نور از این روزنه باعث میشد که تصویری نسبتا واضح اما به صورت وارونه در سطح مقابل آن تشکیل شود. این وسیله، طی جنگھای صلیبی به اروپا راه یافت. لئوناردو داوینچی نقاش و نابغه قرن شانزدھم، در یادداشتھای خود خواص اتاقک تاریک را شرح داده است. ھم چنین وی آن را کامرا آبسکور و روزنه ریز آن را نیز پین ھول نامید....


برای خواندن متن کامل روی لینک زیر کلیک کنید


تاریخچه  پیدایش دوربین عکاسی



آشنایی با دیافراگم در لنز ها و نقش آن در عکاسی


شاید برای عکاسان مبتدی دریچه دیافراگم کمی گیج کننده به نظر م یرسد .اما برای شفاف سازی کارایی آن به چشمھای خود دقت کنید. مردمک چشم انسان در مواجھه با نور زیاد کوچک میشود تا از ورود حجم زیاد نور به چشم جلوگیری کند و بر عکس در فضاھای کم نور و تاریک مردمک بزر گتر می شود تا میزان بیشتری نور برای دیدن اطراف و اشیا وارد چشم شود...


برای خواندن متن کامل روی لینک های زیر کلیک کنید


                   آشنایی با دیافراگم در لنز ها و نقش آن در عکاسی


       آشنایی با دریچه دیافراگم لنز در دوربین ها



آشنایی با سرعت شاتر و کارایی آن در دوربین 



یکی از عناصر مھم در ثبت یک تصویر سرعت شاتر است. این عامل کنترل کننده زمان ورود نور به دستگاه دوربین است. این کنترل کننده اکثرا از یک صفحه پلاستیکی ساخته شده که با باز و بسته شدن مقدار نور را بر روی صفحه دیجیتال (یا فیلم در دوربین های آنالوگ)تنظیم میکند...


برای خواندن متن کامل روی لینک زیر کلیک کنید


آشنایی با سرعت شاتر و کارایی آن




در قسمت های بعد باز مطلب در مورد عکاسی میذارم.اما باید تمرین کرد و خلاقیت به خرج داد.


دلم نیامد این کودک را بکشم!


نوشته هایم را وقتی دنیا می آورم انگار یک پروسه بارداری را طی میکنند.بعضی از نطفه ها به جنین تبدیل میشوند.این جنین ها از تن و روح من تغذیه میکنند.بعضی آرام و بعضی بازیگوش.تکانهای یک نوزاد داخل رحم مادر چه حسی دارد!؟

این بچه را دنیا آوردم دلم نیامد به رسم بعضی از بچه های قبلی آن کار سخت را با این کودک انجام دهم.می دانید که کدام کار!؟

باشد میگویم کدام کار:من بعضی از طفل هایم را وقتی به دنیا می آورم مانند آن داستانهای قدیمی... سخت است گفتنش... بند نافشان را با دندانم پاره میکنم و نوزادم را پرت میکنم در دریاچه ام همان دریاچه ای که در جزیره ام دارم تا کروکودیل ها آن را بخورند..عجیب و بی رحمانه است اما نیامدنشان در این دنیا بهتر است.

چه میکشد خداوند....



من هنوز امکاناتم،تکنولوژیم،باورهایم برای قرن ها پیش است.بچه هایم از بیماری،از کمبود دارو،از فقر،از پلشتی و خیلی چیزها زود می میرند،یا خود آن ها را میکشم

بهتر از این است که با بیماری های ناشناخته ای مثل سندروم عصبی پارانئوپلاستیک و یا نقص آنتی‌تریپسین آلفا-1 و اینجور چیز ها زندگی کند و بعد بمیرد.

اما این یکی در چشم هایم نگاه کرد،زیاد برایش سختی نبرده بودم.طبیعی آمد ،درد نداشت ،حس عجیب و غریبی هم نداشت.دم غروب نبود و رکوئیم هم گوش نمی دادم زمان آمدنش.نمی دانم لحظه ای دلم برایش سوخت و خواستم که نمیرد.زیاد با استعداد و خاص به نظرنمیرسد اما حس خوبی به او دارم.

زیر یک زیرفون نشسته ایم بهانه میگیرد برایش قصه بگویم:

یکی بود یکی نبود من بودم و آرزوی معلم شدن.معلم بودن خوب است می توانم علاوه بر علم و دانش و هنر طرز فکر و دیدگاههای خود را به شاگردانم منتقل کنم...همانطور که معلم زیست شناسی مرا با کوه آشنا کرد.همانطور که معلم دینی مرا با پژوهش آشنا کرد..

خداوند انگار کسی دلم را چنگ میزند،فشاری روی قفسه سینه ام احساس میکنم،کودکم آرام خوابش برد...

خوب است که خوابید و رقص اشک های مردی خسته را روی گونه هایش نمی بیند...

نقاشیم آنقدر خوب نیست که تخیلاتم را نقاشی کنم.تصور این که با کودک 3-4 ساله ات در چمن زار باشی.کودک نشسته است و تو دراز کشیده و به هم نگاه میکنید لبخند میزنید

ناگهان افکارم بریده میشوند.دستان سیاه آن ول گرد روی کاغذهای سفید سطل زباله کنار خیابان...

من کجا هستم این ارابه آهنی به کجا میرود چرا انقدر عجله دارد برای طی کردن دنیا.دنیایی که چیزی از دنیا بودنش نمانده است.

وارد فلسفه های سکولار و آنارشیستی نمیشوم

راست میگویند ساده بودن زیبا و جذاب است

 

تهران شنیده ای در بوشهر زلزله آمده با این که تو هم مثل من ناراحتی اما خوشم می آید که نمی ترسی و آرامی چون من....

 

دیروز وقتی سرم به شیشه بود و سوار ارابه آهنی بودم و چشمانم خیره به خیابان به یاد چندکیلو خرما برای مراسم تدفین افتادم!توهم  قشنگی بود. مردی که عاشق جنازه ای می شود و ساعتی در روز با او حرف می زند.او ماشین و جنازه را زیر برف پنهان کرده که مبادا جنازه بو بیوفتد.و مرد با این که از برف خوشش نمیآمده اما اکنون مدام اخبار هواشناسی را گوش میدهد و منتظر باریدن برف است...

 

تعبیر قابل تاملی است که مغز را به دانه تشبیه می کنند.هر چقدر هم این دانه سالم و خوب و کامل باشد اگر بدون قلاف و پوسته در خاک قرار گیرد نمی تواند دوام بیاورد و تبدیل شود به نهالی،درختی،میوه ای و...

به راستی اگر دانه مغز ما باشد،قلاف و خاک کدامند؟به نظر میرسد قلاف همان معنویات،وجدان،دین یا ایدوئولوژی ست و خاک همان خانواده ،دوستان،جامعه و محیط زندگی ست.

انگار نوشته ها مانند نت های موسیقی که متفکرانه به سبکی رئال و رومانتیک  روی من اثر میگذارد.

 

گاهی نشانه ها و المان های کوچک میتوانند چقدر در زندگی نقش های زیبا بازی کنند.مثلا چند وقتی است با دیدن علامت " ! " تعجب .لبخند روی لبانم جاری میشود و یاد انسان شریف و باوقاری می افتم.به همین سادگی و فقط با دیدن !

به تنم نگاه میکنم.چه زخمهایی بر تنم به جای گذاشته روزگار

ایرادی ندارد،زخم ها اگر جسمم را آزرده کرده اند امروز دریافته ام که برای زیبا یی و صیقل روحم بوده.



کودکم خواب است.من هم کنارش دراز میکشم.مزرعه ای را تصور میکنم.باد نمیوزد بلکه یاد است یادهای وحشی از دورانی دور... در مزرعه خود چیز های عجیبی میکارم.چند وقت پیش صداقت کاشتم امروز جوانه زیبایی زده باورتان میشود؟!

قبول دارید در کنار گیاهان بودن و قدم زدن حس جالبی است.برای من گیاهان جانوران زنده ای هستند که از بس صبورند حرف نمیزنند و بیشتر گوش می دهند و گاهی که لازم باشد و صبرشان تمام شود با رفتارشان به نیوتن ها جاذبه را گوش زد میکنند.

نت ها یا درخت ها کنار هم قرار میگیرند و آهنگی زیبا یا بیشه ای سر سبز را خلق میکنند و انسان ها کنار هم قرار میگیرند و ....

 

اکنون که در ثور واهر هستیم و مرغ خوشخوانی در نزدیکی من است نمی دانم چطور بخواهم برایم بخواند تا دنیا با صدایش وارد جان من شود.صدایت را برایم رسم کن تا ببینمش

کودکم را تماشا میکنم.چقدر آرام و ساده در هزاران سال قبل از زمان حال

چه دست و پایی زد که نیندازمش درون دریاچه

حالا من و کودکانم عصرها سوار زورقی پیر میشویم و در دریاچه با کروکدیل های سیر بازی میکنیم!

کودکم همین نوشته من است...