شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

کوتاه و خواندنی،از گابریل گاریا مارکز


((گابریل خوزه گارسیا مارکز))رمان‌نویس،نویسنده،ناشر و فعال سیاسی کلمبیایی بود که پس از درگیری با رئیس دولت کلمبیا و تحت تعقیب قرار گرفتنش در مکزیک زندگی می‌کرد.مارکز،برنده جایزه نوبل ادبیات سال 1982 را بیش از سایر آثارش به خاطر رمان ((صدسال تنهایی))می‌شناسند که یکی از پرفروش‌ترین کتاب‌های جهان است.وی در سال 2014 میلادی و در سن 87 سالگی درگذشت،اما حاصل آموخته‌های عمر خود را در دست‌نوشته‌ای کوتاه و خواندنی بیان کرده که در ادامه آن را می‌خوانید.

در 15 سالگی آموختم که مادران از همه بهتر می‌دانند، و گاهی اوقات پدران هم. در 20 سالگی یاد گرفتم که کار خلاف فایده‌ای ندارد، حتی اگر بامهارت انجام شود. در 25 سالگی دانستم که یک نوزاد، مادر را از همه‌چیز و پدر را از داشتن یک خواب خوب هشت‌ساعته شبانه محروم می‌کند. در 30 سالگی پی بردم که قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه ، قدرت زن است. در 35 سالگی متوجه شدم که آینده چیزی نیست که انسان به ارث ببرد؛ بلکه چیزی است که خود می‌سازد. در 40 سالگی آموختم که رمز خوشبخت زیستن، در آن نیست که کاری را که دوست داریم انجام دهیم؛ بلکه در این است که کاری را که انجام می‌دهیم دوست داشته باشیم. در 45 سالگی یاد گرفتم که 10 درصد از زندگی چیزهایی است که برای انسان اتفاق می‌افتد و 90 درصد آن است که چگونه نسبت به آن واکنش نشان می‌دهند. در 50 سالگی پی بردم که کتاب بهترین دوست انسان و پیروی کورکورانه بدترین دشمن اوست. در 55 سالگی پی بردم که تصمیمات کوچک را باید بامغز و تصمیمات بزرگ را با قلب گرفت. در 60 سالگی متوجه شدم که بدون عشق می‌توان ایثار کرد اما بدون ایثار هرگز نمی‌توان عشق ورزید. در 65 سالگی آموختم که انسان برای لذت بردن از عمری دراز، باید بعد از خوردن آنچه برای او لازم و سودمند است، مقدار کمی ازآنچه را هم دوست دارد،میل کند. در 70 سالگی یاد گرفتم که زندگی مسئله در اختیار داشتن کارت‌های خوب نیست؛ بلکه خوب بازی کردن با کارت‌های بد است. در 75 سالگی دانستم که انسان تا وقتی فکر می‌کند نارس است، به رشد و کمال خود ادامه می‌دهد و به‌محض آنکه گمان کرد رسیده شده است، دچار آفت می‌شود. در 80 سالگی پی بردم که دوست داشتن و مورد محبت قرار گرفتن بزرگ‌ترین لذت دنیا است و  در 85 سالگی دریافتم که همانا زندگی در هر شرایطی،دوست‌داشتنی است.

بوی ماه مهر




پاکی از چهره ی کودکان سرزمین من مشخص است. نمیدانم چه حالی دارند این کودکان... چندسال قبل عکسشان را گرفتم در ارتفاعات تالش... امروز به یاد بوی ماه مهر بودم ...دلم برایشان تنگ شد نمیدانم دفتر و کتاب دارند اصلا مدرسه ی درست دارند ... نمیدانم...