شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

تصمیم سفر با دوچرخه از کجا شروع شد

به رشته کوهنوردی علاقه داشتم و گاهی کوهنوردی میرفتم البته مدارک کوهپیمایی و یخ و برف و سنگ نوردی مقدماتی رو پیش آقای عباس علی نژاد و پیمان ثروت گذروندم.اما بعد از سربازی و اومدن به بندرعباس و سرکار رفتن یکم اوضاع تغییر کرد نه کوهی بود نه وقت آنچنانی.گاهی با کامران(پسر عمم)حرف میزدیم که کامران گفت بیا با دوچرخه بریم شمال اولش کلی خندیدیم و انگار واسه جفتمون یه شوخی یا یه آرزو اومد اما یکم گذشت جدی تر شدیم یکم تو نت گشت و گذار کردم و در مورد دوچرخه و دوچرخه سواری و سایکل توریست تحقیق کردم.خیلی جالب بود چیزایی تو اینترنت پیدا کردم که فکرشم نمیکردم چه انسانهایی با عشق و علاقه با دوچرخه سفر میکنند. چون خودمم عاشق سفرو کشف و دیدن جاهای جدیدم،بیشتر رو این تصمیم فکر کردم.به کامران گفتم تا دوچرخه نگیریم فایده ای نداره باید انگیزه و ابزارشو پیدا کنیم.رفتیم 2تا دوچرخه ژیتان فرانسوی خریدیم شروع کردیم تمرین.تو اینترنت چندتا دوست خوب هم پیدا کردم که از خوب روزگار هر دو سایکل توریست خوب و حرفه ای بودن.آقای امیری که خیلی از جاهای دنیارو گشتن و تو خود بندرعباس ساکن هستن من هم سریع باهاشون ارتباط برقرار کردم و یه قرار ملاقات گذاشتم و کلی از تجربیاتشون استفاده کردم و جواب خیلی از سوالاتمو گرفتم.آقای حسینی هم که بچه داراب هستن و تجربه خوبی در رکاب زدن در ایران دارن رو هم بعد از سفرش که از داراب به مشهد داشت ملاقات کردمو نقشه مسیر و باهاش چک کردم و بهم خیلی کمک کرد تا یه مسیر خوب و برنامه حرکت مناسبی رو طراحی کنم.کم کم ابزار و وسایل لازم رو واسه این کار خریدم.کامران یه برنامهایی واسش پیش اومد که این سفر رو نمیتونه باهام بیاد.من تقریبا آمادم و منتظر زمان مناسب واسه حرکتم.به قول آقای امیری هروقت و هرجا که دلت ندا داد که وقتشه و باید حرکت کنی حرکت کن.واسه همین من الان تاریخ دقیقی واسه حرکتم ندارم شاید مرداد شایدم شهریور راه بیوفتم.اولش خیلی دونبال اسپانسر و شعار بودیم چندتا شعار خوب هم اماده کردیم و حتی اسپانسر خوب هم پیدا کردیم اما وقتی که قرار شد تنها برم این سفرو ترجیح دادم اسپانسر رو بیخیال بشم.خودم با هزینه خودم سفر کنم تو چادر و کیسه خوابم بخوابم و از دیدنی ها و مردم و فرهنگهای مردم سرزمینم لذت ببرم.و تا جایی که بتونم سرزمین مادریم یعنی تالش رو به افراد بیشتری معرفی کنم.


تالش و تالشی

تالشی ها یکی از قدیمیترین اقوام ایرانی هستند که در ایران و جمهوری اذربایجان سکنی دارند.سکونتگاه های کنونی قوم تالش عبارتند از: سرتاسر بخش جنوبی جمهوری موسوم به آذربایجان (اران) شامل شهرهای: علی آباد،بیله سوار،جلیل آباد،لنکران،آستارا و نیز بخش های شمال غربی ایران شامل شهرهایی همچون:اردبیل،آستارا،تالش و مناطق شمالی استان گیلان.

جمعیت تالشی های جمهوری اذربایجان چندان مشخص نیست در امار سال 1989 جمعیت انها چیزی حدود 500000 نفر ذکر شد ولی در 10 سال گذشته جمهوری اذربایجان از اعلام مقدار جمعیت تالشی ها خودداری می کند و حتی برخی از سران حکومتی اذربایجان منکر وجود تالشی ها شده اند و مدعی اند که دیگر تالشی زبانی وجود ندارد. تخمین زده می شود جمعیت تالشی ها چیزی بین 1 تا 1.5 میلیون نفر باشد.


تالشی ها در 150 سال گذشته 3 بار برای پیوستن به ایران قیام کرده اند از جمله در 1989 و بعد از استقلال از روسیه که البته با سرکوب حکومت باکو همراه بود.تالشی ها خود را از تبار کیخسرو می دانند.تالشی ها مردمی دلاور هستندهردوت درباره این مردم چنین نوشته است که تالش ها انسان هایی مهربان،مهمان نواز،شریف و وفادار به دوستان و اما بیرحم نسبت به دشمنان می باشند.تالشی ها عمدتا در طول تاریخ ایران حالتی مستقل داشته اند و تحت سیطره حکومت مرکزی نبوده اند. گویا نادر شاه افشار با آنها در گیری هایی زیادی داشته است و تالشی ها هم با توجه به روحیات خاص خود به هیچ عنوان تسلیم او نشده اند از دوران نادرشاه به این طرف تقریبا این سرزمین از ایران فاصله گرفت و بالاخره طی عهدنامه هایی که بین ایران و روس در دوران قاجار بسته شد این بخش از ایران جدا شد. تالشی ها عمدتا مورد ازار و اذیت پان ترکها هستند و پان ترکها به انها لقب فارسهای کوچولو داده اند و پیوسته انها را مورد تحقیر قرار می دهند و به خاطر تمایلاتی که انها نسبت به ایران دارند انها را جاسوسهای ایران می نامند. دولت باکو اجازه خواندن و نوشتن به زبان مادری را به تالشی نمی دهد و علی رغم آن که در رادیو و تلویزیون این کشور برنامه هایی زیادی به زبان روسی پخش می شود اما برنامه ای به زبان تالشی وجود ندارد. علاقه انها به ایران به حدی است که در تنها روزنامه تالشی جمهوری آذربایجان روزانه مطلبی در مورد ایران منتشر می شود.

در 1993 تالشی ها به رهبری همت اوف اقدام به تشکیل جمهوری خود مختار تالشان کردند که با دخالت دولت باکو این تلاش خنثی شد. تالشی ها هنوز مبارزات خود را ادامه می دهند و هم اکنون رهبرشان همت اوف در روسیه به سر می برد.

البته امید است که رایزنان فرهنگی کمی هم به فکر گسترش فرهنگ ملی و زبان فارسی در این کشور هم باشند و همینطور به وضع فرهنگی تالشی زبانها هم توجهی شایان داشته باشند.
از زمان تحمیل عهدنامه ترکمن‌چای و تجزیه ولایات قفقاز از ایـران و دو شقه‌شدن سرزمین تالش، تالشی ها به هوای وصل به موطن اصلی و مام میهن خود ایـران، بارها به اشکال مختلف و گاه بـا خیزش و قیام عمومی صدای اعتراض خود را نسبت به مفاد عهدنامه مذکور به گوش عالم رسانده‌اند. 

شناخت و مطالعه فرهنگی و تاریخی در مورد اقوام ایرانی تباری چون تالشی ها که تمایلات زیادی نسبت به ایران دارند کاملاً لازم و ضروری است.طبیعتا تالشی ها می توانند کمک شایانی در تامین منافع ملی ایران و ایجاد و تعمیق ارتباط فرهنگی و سیاسی داشته باشند.همینطور نباید از نقش دیگر اقوام ایرانی تبار این سرزمین نظیر لزگی ها، تات ها، کردها و لاهیجها چشم پوشید. تقریبا همه این اقوام هم به مانند تالشی ها از حکومت پان ترکیستی باکو ناراضی اند و تمایلات زیادی به پیوستن به ایران دارند.همین طور مردمان مناطقی چون ایالت نخجوان هم توجه خاصی به ایران دارند و تبلیغات پان ترکها در ان مناطق تاثیرات زیادی بر روی این مردمان نداشته است

در سال 1993 نیز در منطقه تالش‌نشین آن سوی آستارا چای، وقایعی رخ داد که معنی و مفهومش را در سه عبارت زیر می‌توان خلاصه کرد:

نیل به آزادی‌های دمکراتیک در شرایط پس از فروپاشی شوروی

مقابله بـا اندیشه‌های پان ترکیستی 

و حفظ هویت و اصالت ایرانی

وقایع مذکور که بـا نام تشکیل جمهوری خود مختار تالش مغان شناخته شده است، صرف‌نظر از ماهیت، هدف و مباحث نفی و یا تایید، به عنوان فصلی از تـاریخ مردم تالش ثبت گردیده است و از آن‌جایی که مردم مذکور بـا وجود 150 سال جدایی، هرگز ایرانی بودن خود را فراموش نکرده، می‌توان گفت حادثه تالش مغان، مرتبط بـه تـاریخ معاصر گیلان و ایـران است و باید مورد مداقه‌نظر قرار گیرد و روایت درستی از آن ثبت و برای آیندگان به یادگار گذاشته شود.

 

مهارتم جهانگردی با جیب خالی است

آقای امیری از دوستان خوب و محترم من هستنودوست داشتم باهاشون گفتگو کنم و بذارم تو قسمت گفتگوهای وبلاگم.تا این که چند وقت پیش تو روزنامه جوان مطلبی از ایشون خوندم و تصمیم گرفتم برای شما هم بذارم تا بخونید.

 

جهانگرد هرمزگانی وجب به وجبِ این کره خاکی را با دوچرخه اش لمس می کند

مهارتم جهانگردی با جیب خالی است
گزارشگر : احمد محمدتبریزی

 
زندگی اش با سفر معنا پیدا می کند. دوچرخه ای دارد که خیلی از جاهای دنیا را با آن دیده است. مسیر بندرعباس تا تهران را در دو روز با یک موتور سی جی 125 آمده است. 40 سالگی اش را تجربه می کند. اهل هرمزگان است و خونگرمی جنوبی ها را دارد. در مدرسه علوم اجتماعی و جامعه شناسی درس می دهد. به تازگی هم یک دوچرخه آبی اختراع کرده که با آن روی آب می شود رکاب زد. برنامه های بعدی اش در صورت پیدا کردن اسپانسر، سفر با دوچرخه آبی اش به تنگه جبل الطارق و استرالیا و تنگه بریبنگ است. «محمد امیری رودان» به تازگی از آخرین سفرش که رکاب زنی مسافت بندر جاسک تا دریای عمان بود آمده و معتقد است برای جهانگردی اعتماد به نفس و نترس بودن لازم است. در یک آدینه گرم تابستانی با امیری درباره سفرها و دوچرخه آبی اش به صحبت نشستیم.
یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۰
آقای امیری! شما ۱۱ سال است که جهانگردی می کنید. جرقه این کار از کی زده شد؟
کاملا ذاتی است. من اولین روزی که کارت پایان خدمت به دستم رسید، رفتم اداره گذرنامه و اولین روزی هم که پاسپورتم به دستم رسید دو روز بعدش ایران نبودم.

چند سالتان بود؟
۲۷،۲۸ سال. از بچگی آرام و قرار نداشتم. از دوران دبیرستان تا به الان هیچ تابستانی را بدون سفر نگذرانده ام. از کوچکترین فرصتی برای سفر استفاده می کنم. پاسپورتم را که گرفتم، بدون کیف و کوله پشتی به سمت تهران حرکت کردم و دو روز رفتم ترکیه. حتی پول آنچنانی هم همراهم نبود و خانواده و شاگردانم حتی فکر نمی کردند من تهران باشم چه برسد به ترکیه.

ایده سایکل توریست از چه زمانی به ذهنتان خطور کرد؟
ایده رفتن به دور دنیا با دوچرخه را از همان بچگی داشتم ولی فکر نمی کردم بتوانم عملی اش کنم. تا اینکه فکر کنم سال ۸۰ بود، لب مرز پاکستان هنگامی که پاسپورت ها را مهر می زدیم با آقایی به نام علی جعفرنژاد آشنا شدم که اولین زوج ایرانی بودند که با دوچرخه جهانگردی می کردند. خیلی برایم جالب بود. آنها می رفتند اورست و من پیاده عازم هند بودم. وقتی برگشتم شروع کردم به تمرین کردن. صبح تا شب با دوچرخه بودم و اولین رکابم را از بندرعباس به شیراز انجام دادم. بعد از آن هم سریع اقدام کردم برای خروج از ایران. برگشتم شهرم و برای سفر بعدی، بندرعباس تا شیراز را که رکاب زده بودم دیگر رکاب نزدم. آمدم شیراز و تا تهران رکاب زدم. بعد از آنجا هم رفتم ارمنستان و دیگر سفرم قطع نشد تا به الان. 

برای سایکل توریست شدن باید چه کار کرد؟
اولین چیزی که من به همه سایکل توریست ها می گویم این است که یک سایکل توریست در وهله اول قبل از اینکه بدنش آماده شود و بخواهد از ایران بیرون برود باید از نظر اقتصادی مستقل باشد. چشمش به هیچ جا نباشد. خیلی وقت ها سایکل توریست ها می روند از شهرداری و فرمانداری درخواست کمک می کنند، این افراد سایکل توریست نیستند. کسی که توان اقتصادی ندارد وارد نشود. به عقیده من سایکل توریست رشته مقدسی است و چون تمام مدت با خدا در ارتباطی باید گرایش عارفانه داشته باشی. کسی که با این مسایل فاصله دارد اصلا سمت سایکل توریست نیاید. بعد اگر می خواهی کارت سایکل توریستی بگیری باید زیر نظر فدراسیون دوچرخه سواری باشی و در هیئت منطقه یا استان سه رکاب را به ثبت برسانی. مثل راننده های اتوبوس برایت دفترچه صادر می شود. در مجموع باید ۱۵۰۰ کیلومتر را به ثبت برسانی. 

برای سایکل توریست معادل فارسی در نظر گرفته نشده؟
این واژه مدت کمی است سر زبان ها افتاده. همه اینها مثل فوتبال و والیبال یک اسم بین المللی است. معادل فارسی اش می شود جهانگردی با دوچرخه. اما من برای دوچرخه آبی ام که نام خارجی اش Sea Cycle است اسمی ایرانی به نام «رودان چرخ» گذاشته ام. این نام به این دلیل است که این دوچرخه دائم با آب ها در تماس است و در شهرستان رودان متولد شده و مخترعش خودم هستم که پسوند نام خانوادگی ام رودان است. 

کمی از دوچرخه آبی بگویید به چه صورت است؟
برای دوچرخه با استفاده از یونولیت و رِزین و چسب چوب و کاغذِ آگهی روزنامه دو بازو درست کرده ام تا دوچرخه روی این دو بازو استوار باشد. فایبرگلاس هم شده است. دوچرخه جای خوابیدن، پختن غذا، نرمش و نماز خواندن و ماهیگیری دارد . تنها مشکل شناورها در آب برخورد با جریان های دریایی است که کاری از تو بر نمی آید. در ضمن وقتی به ساحل می رسی اگر آب به صورت مَد باشد کمکت می کند ولی اگر جزر باشد تو را به عقب می کشاند و هر چی پا می زنی رسیدن به ساحل برایت دشوار می شود.

ساخت این دوچرخه چقدر برایتان هزینه داشته است؟
هزینه اش برای خودم ۵ میلیون تومان بوده است. ولی خودِ دوچرخه حدود ۲۷۰۰،۲۸۰۰ میلیون هزینه دارد. هر کاری در ابتدا هزینه زیادی دارد. مجبور می شدم هر قطعه را ۵ یا ۶ بار عوض کنم. من این دوچرخه را در کارگاهی در قلعه حسن خان درست کردم و هر بار برای امتحانش به دریاچه ورزشگاه آزادی می رفتم که همه این ها مستلزم هزینه بود.

شما اولین نفری هستید که ایده اختراع این دوچرخه به ذهنتان آمده؟
حدود ۳۰ سال پیش دوچرخه سواری روی آب را با استفاده از قایق داشته ایم. ولی به این سبک و در دریای آزاد من اولین نفرم.

ایده اش از کجا آمد؟
وقتی در بنگلادش می خواستم از یک رودخانه عبور کنم فکر کردم من که جهانگردم چرا نتوانم با دوچرخه عبور کنم و باید از لنج و کشتی استفاده کنم. . وقتی برگشتم با دانشجویان و دانش آموزانم موضوع را مطرح کردم و هر کدام نظری دادند. بعد رفتم فدراسیون قایق سواری و دوچرخه سواری و با چند تا از مهندسان دریانوردی مشورت کردم و همه می گفتند غیر ممکن است. ولی من مصمم بودم و این کار را انجام دادم. البته ناگفته نماند سال گذشته حدود ۳۰ مرتبه تست زدم و ۴،۵ مرتبه موج، من را به صخره ها و ساحل چسباند و دوچرخه را متلاشی کرد.

این دوچرخه آبی را جایی ثبت کرده اید؟
من خیلی اهل گینس و ثبت این چیزها نیستم.

ولی ثبتِ کارها و سفرهایتان در آینده و برای نسل های بعدی خیلی جالب خواهد بود؟
مهم نیست. من کارم را انجام می دهم و می روم. حالا ثبت بشود یا نشود. دنبال افتخار نیستم. دنبال دلِ خودم هستم و دوست دارم که دیگران هم بتوانند این راه را دنبال کنند. برای منِ جهانگرد همه دنیا یکی است. یک فرد افریقایی هم رکاب بزند من لذت می برم و انگار خودم رکاب می زنم. 

شما معلم هستید؟
بله! و ۲۰ سال سابقه تدریس دارم.

این همه هزینه با حقوق معلمی برایتان سخت نبود؟
بود! ولی طی این همه مدت این تجربه را به دست می آوری که چگونه سفرهایت را مدیریت کنی. بین ما جهانگردان حرفه ای کسی است که بتواند با حداقل هزینه، حداکثر اسفاده را ببرد. اگر خودستایی نباشد من به این مهارت رسیده ام که حتی با جیب خالی می توانم سفر کنم. اگر الان اروپا بروم نگران نیستم پول دارم یا نه. ویزایم بیاید می روم.

می توانید رموزش را به ما هم یاد بدهی؟
فهمیدن رموزش از گفتن تا عمل خیلی فرق می کند. کافی است اراده کنی و اعتماد به نفس داشته باشی و تنها چیزی که نباید داشته باشی ترس است. وقتی من می خواهم در اقیانوس هند رکاب بزنم، اگر ذره ای بترسم و با دیدن اولین کوسه تب کنم نمی توانم سفر کنم. شما وقتی در دریایی، هیچ جا را جز آب نمی بینی و جز رطوبت و بخار آب چیز دیگری نیست. بعد ناگهان می بینی ۴ متر موج بالای سرت است. 

شما می توانستی مثل یک معلم معمولی باشی. به سر کلاس بروی و برگردی خانه. چرا این کار را انجام می دهی؟
برای لمس قضیه مثالی می زنم. یک روز از تلویزیون اولین گروه ایرانی فاتح اورست را نگاه می کردم. من دیوانه وار آنها را نگاه می کردم و احساس می کردم جای آنها هستم. با عشقی نگاه می کردم که اگر صدایم می زدی محال بود بشنوم و آرزویم بود جایشان باشم. ولی شخص کنار من می گفت خب که چی؟ با این همه زحمت و سختی تا آنجا رفتی آخرش که چی؟

یعنی چیزی وجود دارد که به این صورت در درونت کشفش می کنی؟
کاملا درسته. در سفرهایم فهمیدم خدا به همه آدم ها استعدادهایی داده که همین شرایط و دغدغه های اجتماعی باعث می شود آدم این استعدادها را نشناسد. در سفر و سختی بیشتر خودت را می شناسی. نگاهت به زندگی عوض می شود. 

همراهی خدا و انرژی عظیمی که به آدم می دهد را حس می کنی؟
صد در صد. جهانگردی اگر این را لمس نکند نمی تواند سفر کند. می خواهد مسلمان باشد یا نباشد، ناخودآگاه حسش می کند. 

تا به حال در سفرها جانتان به خطر افتاده؟
در دریا که خیل پیش آمده و بیشمار است. یک روز در روسیه از سن پترزبورگ به سمت مورمانسک می رفتم و آنجا جاده لغزنده بود. ماشین فولکس واگنی که از روبرو می آمد ناگهان شروع به چرخش کرد و در صدم ثانیه به سمت من آمد. من خودم را پرت کردم و تمام سر و گردنم رفت توی گِل و دوچرخه با کوله پشتی ام افتاد روی من. تا چندین روز توی مو،‌دندان و گوشم پر از شن بود. یکی دو مرتبه کامیون زده که از جاده پرت شده ام بیرون. وقتی می بینم نزدیک بوده چندین مرتبه جانم را از دست بدهم. به مادرم می گفتم چرا نگران منی؟ شما که هر روز صبح قرآن می خوانی باید به این نکته برسی که سرنوشت آدم ها دست خداست و تاریخ زندگی مشخص است. من در سفرهایم فهمیدم روزی که قرار است بمیرم مشخص است و تاریخی که دفتر زندگی من قرار است تمام شود هر جایی باشم بسته می شود.

خیلی از مردم تصورشان از سفر این است که چند روزی بروند جایی بمانند و برگردند. ما زیبایی های سفر و راه را گم کرده ایم. شما جهانگردان اصلا نام این را سفر می گذارید؟
حضرت مولانا می گوید:‌ »زیباترین سفر، سفرِ در خود است.» همه افرادی که می خواهند سفر کنند، چه بدانند و ندانند به نوعی دنبال سفر در خود هستند. دوستی می گفت آخرش چی بشود کل دنیا را می روی ببینی، همه جا مثل همین جاست. در ذهنم حرفش خیلی خنده دار بود. ولی وقتی برمی گردم و می بینیم همه دنیا مثل هم است. با همه تفاوت ها و زیبایی هایی که دارد آسمان همه جا یک رنگ است. و از اینجا به بعد باید سفر در خود را شروع کنی. یکی از محسنات سفر با دوچرخه این است که گام به گام و وجب به وجب این کره خاکی را می بینی و لمس می کنی. همه چیز برایت نهادینه می شود، حتی رنگ های طبیعت. و زمینه برای سفر در خود شروع می شود. 

کسی که سفر می کند خیلی به حقیقت زندگی نزدیک است. چون حقیقت زندگی هم سفر است. شما وقتی از سفر بر می گردی و می بینی مردم در روزمرگی هایشان مانده اند این موضوع را خوب درک می کنی؟
من در زندگی و کارم به خیلی چیزها پشت پا زده ام. تا به حال چند بار مرخصی بدون حقوق گرفته ام. این در حالیست که همکاران می گویند سابقه و حقوق کم می آوری. می گویم نمی خواهم چیز دیگری برای من ارزش دارد. مگر ما چقدر عمر می کنیم و از دنیا چه می خواهیم؟ حالا زیر پای من بنز باشد یا پراید، چه فرقی می کند. رفاه خوب است ولی در تعریف انسان ها فرق می کند. شاید اگر به خیلی ها بگویم برویم سفر اول می گویند هزینه اش چقدر می شود و کلی دو دوتا چهار تا می کنند.

این حسابگری ها دارد ما را خفه کند!
همینطوره! همکاری داشتم همیشه حسرت سفرهای مرا می خورد. گفتم چرا انقدر حسرت می خوری؟ پاشو با من بیا، یک دوچرخه مگر چنده؟ می گفت نه بخدا گرفتارم. گفتم مگر چقدر گرفتاری؟ دوچرخه هم برایت قسطی می گیرم. می گفت نه قسط اولش چنده؟ گفتم دم قسط می گیرم. گفتم امروز می خواهم برایت دوچرخه را بگیرم. گفت نه امروز بچه ام باید دکتر بره و مهمون هم دارم. گفتم بعد از دکتر و مهمان می خرم. خلاصه هر چی گفت من آن روز دوچرخه را برایش خریدم و او هم با من سفر نیامد.

ماجرای سفرت به تهران برای چه موضوعی است؟
آمده ام تهران تلاشم را بکنم و برای ادامه سفرهایم اسپانسر پیدا کنم. کار بعدی ام قاره پیمایی است و می خواهم اولین تیم را راه اندازی کنم. اگر در تهران و از شرکت های داخلی نتیجه ای نگیرم، با عرض پوزش مجبورم به شرکت های خارجی متوسل شوم. اجازه نمی دهم کاری که ۱۱ سال تجربه و تلاش و اندیشه برایش گذاشته ام، به خاطر ضعف اقتصادی از بین برود. 

خاطره ای از سفرهایت داری برایمان بگویی؟
این خاطره درباره حکمت خداست. یک بار من از سفری آمده بودم و می خواستم برای سفر بعدی به مالزی و اندونزی بروم. پاسپورتم را به دوستم که آژانس جهانگردی داشت دادم و خودم رفتم بندرعباس. قرار بود مقدار پولی که در حسابم بود را بردارم و سه،چهار روزه برگردم تهران. پولی که در حسابم بود به دلیل ضامن شدن برای یکی از دوستان برداشته شده بود و کسانی که به من طلبکار بودند، جواب تلفنم را نمی دانند. سه روزه من ۲۰ روز طول کشید و من دست از پا درازتر هیچ پولی گیرم نیامد. خیلی کلافه شده بودم. در جیبم ۵۰ هزار تومان بیشتر نبود و با همان پول آمدم تهران. روحیه قرض گیری هم ندارم که از کسی پول قرض بگیرم. از لحظه ای که حرکت کردم فهمیدم در سفر افتاده ام و بحث هزینه ها متفاوت است. آمدم تهران، دوچرخه را برداشتم و رفتم دفتر دوستم. پاسپورت من در گاوصندوق دوستم بود و خودش در فرانسه. با کمک خانمش گاو صندوق را باز کردم. پاسپورت را برداشتم و رفتم زاهدان. همیشه ویزای پاکستان دو روزه انجام می شد، اما کار من یک هفته طول کشید. لبِ مرز شاید ۵ هزار تومان هم در جیبم نبود. باید از پاکستان به هند و بنگلادش و برمه و تایلند و مالزی و اندونزی می رفتم. گفتم اندونزی نشد تا هر جایی شد می روم. اصلا برایم مهم نبود. آخرین لحظه تلفنم زنگ خورد و یکی از کسانی که زمانی مشاورش بودم زنگ زد و جریان را از صدای خسته ام فهمید. ناراحت شد و گفت من انقدر نامحرم بودم که مشکلت را به من نگفتی. هر چقدر اصرار کرد شماره حسابم را بدهم قبول نکردم تا اینکه آخر سر پذیرفتم. شماره حسابم را دادم و ایشان ۵ میلیون به حسابم واریز کرد. من هم ۲ میلیون و ۲۵۰ هزار تومان را برداشتم و بقیه پول را در حساب گذاشتم تا هر وقت که برگشتم بتوانم نصفش را بدهم. با آن ۲ میلیون و خرده ای حرکت کردم رفتم پاکستان. پول هایم را در جیب و لباس و دوچرخه پخش کردم. روز چهارم یا پنجم دم غروب سوار کامیونی شدم که بار پیاز داشت. شب برای استراحت توقف کرد و من رفتم روی بار کنار دوچرخه ام خوابیدم. ساعت ۴ صبح که بیدار شدم اثری از دوچرخه و ۲میلیون پول نبود. فقط ۲۵۰ هزار تومان با مدارکم که قایم کرده بودم مانده بود. گفتم خدایا حکمتت را نشانم بده، چرا نمی گذاری سفر کنم. یک ماه با ۲۵۰ هزار تومان در پاکستان معطل بودم و آخر آمدم ایران.
مدتی بعد پیش شخصی که پیگیر کارهایم هست بودم. گفت اگر سفرت ادامه داشت الان کجا بودی؟ گفتم با همه سختی های سفر اندونزی. چند دقیقه بعد تلویزیون را که دیدیم اولین خبرِ اخبار زلزله اندونزی با ریشتری بالا بود.
یک روز دیگر در جمع دوستان دیگری اتفاقات این سفرم را می گفتم که دوستی گفت امیری تو با دوچرخه سفر می کنی چطوری بر می گردی؟ گفتم با هواپیما بر می گردم. دوست من بلیت الکترونیکی برایم رزرو کرده بود.شماره بلیت و تاریخ را که تطبیق دادیم برای همان پروازی بود که از تایلند می آمد. سقوط کرده و ۱۷ ایرانی کشته شده بودند.

سقف آرزوهایت کجاست؟
دوست دارم زندگی ام در همین سفرها تمام شود. بتوانم رها شوم. فکر این نباشم که سفری رفتم بگویم یک ماه دیگر بر می گردم. همینطور بروم تا عمرم در سفرهایم به پایان برسد. 

به نقطه رهایی می رسی؟
می رسم چون می خواهم.

سفر به نقده

این اولین نوشتم در مورد سفررفتن و دیدن قسمتهایی از این کره خاکیه.

قبلش باید بگم واسه دل خودم مینویسم واسه نسل بعد مینویسم و واسه انسانهایی که شاید این نوشتها بدردشون بخوره...

در این شک نکنید که انسان با سفر آرامتر پخته تر میشه و روحش جلا پیدا میکنه.

جاهای مختلفی رو رفتم با دوستام خانوادم تنهایی با گروه کوهنوردی اما تصمیم گرفتم با سفر به نقده سفر نامه نوشتنم رو شروع کنم.

شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی واقع شده.نقده که به روایتی از نقه و ده تشکیل شده.نقه در زبان محلی به معنی لاک پشت است.البته من نمیخوام دنبال ریشها و جزئیات برم چون از حوصله خواننده خارج میشه.مردم نقده بیشترشون کرد هستند البته هم وطنان آذری زبان هم بخشی از شهر را تشکیل میدهند.برای من نقده از این بابت جالب بوده و هست چون مزار قهرمان مورد علاقه من یعنی محمد اوراز کوهنورد همیشه قهرمان ایران در این شهر است.اوراز از رکورد داران صعود به قلل بالای هشت هزار متر است و پرچم کشورعزیزمان ایران را بر فراز بلندترین قلل دنیا برافراشته است.

یکم برمیگردم عقب که چی شد رفتم نقده.من دوران سربازی در پادگان سراب(تیپ چهل پیاده ارتش)خدمت کردم.اونجا با فریدون مولودی آذر آشنا شدم که بهش میگم کاک فریدون.یکی از بهترین دوستام ومردهای نیک روزگارمونه.کاک فریدون خدمتش تموم شد و از من دعوت کرد که برم نقده پیشش.من هم قبول کردم بعد از گرفتن چند روز مرخصی راهی نقده شدم.از سراب رفتم تبریز.از تبریز مستقیم واسه نقده ماشین داره .مسیری که ماشین ها برای رسیدن به نقده میرن از سمت آذر شهر-عجب شیر-بناب-ملکان-میاندوآب میگذره چون برای من تازگی داشت این مسیر با دقت بیرون رو نگاه میکردم و اصلا خسته نمیشدم.چیزی که تو این مسیر مشخص بود کشاورزی خوب و پر رونق این شهرها بود.تو این مسیر دریاچه ارومیه رو ندیدم.حدودا 3-4 ساعتی تو راه بودم تا رسیدم.کاک فریدون اومد دنبالم و رفتیم خونشون.خونشون خارج نقده و در یک روستا بود جای بسیار با صفا در کنار باغات سیب و دشتهایی که چغندر میکارند.کشاورزی اصلی ترین منبع درآمد مردم این منطقه است و البته در پیرانشهر بازار مرزی هم هست کارخانه قند پیرانشهر هم معروف است.

خوب ماجرا به اونجا رسید که من با اتوبوس از تبریز حرکت کردم و رسیدم به نقده.کاک فریدون اومد دنبالم و رفتیم خونشون.بعد از کمی گشتن تو شهررفتیم خونه.بعدشم استراحت و حال و احوال معرفی اعضای خانواده و تماشای تلویزیون و بعد شام واستراحت.برنامه من سه روزه بود.روز بعد صبح زود یکم وسایل برداشتیم و من و فریدون با ماشین دیم به جاده.رفتیم پیرانشهرکه مسیر خلوتی بود و از جلو پادگان جلدیان رد شدیم کارخانه قند رو هم در ورودی پیرانشهردیدیم ووارد شهر شدیم بنزین زدیم و رفتیم سمت سردشت.جاده فوق العاده زیبا و آرومی بود. چون شهرستان تالش تو مسیره جادهای ترانزیت و پر رفت و آمده آرامش جادش کمتر از مسیر پیرانشهر به سردشته و این خلوتی و بومی بودن مسیر زیبایی بیشتری میبخشه به مسیر.کمی بعد از پیرانشهر به سمت سردشت در سمت چپ رشته کوههای بلند و پر برفی نمایانه که بلندترینش قله قندیل نام داره.تو این مسیر به فصلش میشه بهترین انگورها توتونه و ریواس رو پیدا کرد و خرید.ریواس یا ریواز ریشه گیاهی که تو آش ازش استفاده میکنن البته خام هم مصرف میشه.ما هم خریدیم و با نمک خوردیم من از مزش خوشم اومد یکم دهن رو کز میکنه اما خوبه.باید یه نکته ای رو بگم.چون تازه شروع کردم به سفر نامه نوشتن تازه متوجه میشم که این اطلاعات و بعضی اسامی و خواصیت بعضی غذاها یا گیاهان رو همون موقع مینوشتم نه الان که 2سال گذشته.

تو مسیر رود های پر آب شکوفه درختان زنان و مردان با لباس های کردی همه چی آروم و خوب بود کم کم به سردشت نزدیک شدیم در نگاه اول شبیه ماسوله به نظرم اومد اما وقتی وارد شهر شدم خیلی فرق میکرد و فقط نمای شهر از دور شبیه ماسوله بود.شهری با جادهای باریک و پر شیب.زیاد تو شهر نموندیم و مستقیم رفتیم سمت آبشار شلماش.وقتی از شهر خارج شدیم به سمت آبشار جادها باریک اما بسیار زیبا و پر از درخت و سرسبز.تو جاده ماشینهایی با کلی بار و سرعتی بسیار بالا حرکت میکردن که به راحتی میشد حدس زد بارشون قاچاقه و سرعتشونم به همین دلیله.رسیدیم به آبشار، آبشار زیبایی بود و زیباتر از اون راه پله ها و نردهای او که دیدن از آبشار رو راحت تر و امنتر کرده بود.مردم زیادی ونجا بودند و همه مشغول لذت بردن از طبیعت و عکس گرفتن بودن.ما هم بعد از گرفتن عکس و فیلم برگشتیم سمت سردشت.البته تا بانه راهی نبود و من یکی از اقوامم ساکن بانه ست حدودا 3-4ساعت راهه از سردشت تا بانه. اما چون برنامه ریزی نکرده بودیم و موقعیتش نبود تصمیم گرفتیم برگردیم.تو سردشت راه رو گم کردیم و داشتیم اشتباهی سمت مرز میرفتیم که با دیدن ایست بازرسی مرزی متوجه شدیم و برگشتیم.حالا از مسیر جدید برمیگشتیم مسیری که از کله گاوی و گنه دار میگذشت و به مهاباد میرسید.این مسیر هم ر از زیبایی بود البته 40کیلومتر اول مسیر سردشت به مهاباد زیباو بکربود و هرچه به سمت مهاباد میرفتیم از درختان کاسته میشد و پوشش گیاهی به مرتع تبدیل میشد.در ورودی شهر از سمت سردشت به سد مهاباد میرسیم که در نوع خود بسیار زیباست وتفرج گاه خوبی برای خانوادها و مسافران است. اونجاییا به مهاباد پاریس کوچولو هم میگن!مردمانی شیک پوش داشتن شبکه تلویزیونی مستقل بازارهای تاناکورا مجتمع های تجاری پر رونق و شلوغ سد مهاباد و چند پارک چیزهایی بود که من در 2-3 ساعتی که تو مهاباد توقف داشتیم متوجه شدم ناهار رو تو مهاباد خوردیم البته فکر کنم ساعت 4بعد از ظهر بود که ناهار خوردیم.

حرکت کردیم سمت نقده و بعد از عبور از محمدیار وارد نقده شدیم.خسته بودیم اما واقعا لذت بخش بود بعد از شام هم رفتیم خونه پدربزرگ فریدون.مردی شیک با لباس کردی اصیل و در حال درست کردن سیگارش بود واسم تداعی فیلمهارو میکرد اون صحنه توتون رو توی کاغذ مخصوص میگذاشت و بعد از لوله کردن درون ظرف استیل مخصوص میگذاشت. فریدون و پدرش با احترام خاصی وارد شدن و قبل از پدربزرگ حرکتی مثل چای خوردن یا صحبت کردن انجام نمیدادن خیلی جو خاصی بود.پدربزرگش بهم گفت با فریدون برید سلیمانیه اونجا آشنا داریم بهتون خوش میگذره.بعد از کلی حرف و تشابه بعضی کلمات تالش با کردی و خوردن چای برگشتیم خونه فریدونینا و بعد استراحت.

صبح کمی دیرتر بیدار شدیم قرار بود بریم ارومیه اما با اتوبوس نه با ماشین شخصی.فریدون یه قطعه لباسشویی رو میخواست بده تعمیر کنن و من هم دوست داشتم ارومیه رو ببینم و فریدون دانشگاه تو ارومیه بود و همه جا رو خوب میشناخت.تو مسیر نقده به ارومیه بیشتر مسیر از کنار دریاچه ارومیه میگذره چقدر بزرگ بود و زیبا اما برای من که اولین بار بود میدیدمش کاملا مشخص بود حال وروزش چندان خوب نیست و عمقش کم شده.قبل از ورود به ارومیه هم متوجه باغات انگور شدم که انتظاری غیر از این نمیرفت چون انگورشون انقد معروفه.

ارومیه از نظر ارتفاع و پستی و بلندی تقریبا مسطح بر خلاف تبریز که پستی و بلندی رو یا تو شهر یا اطراف شهر کاملا میبینی.شهر تمیزی بود ارومیه حداقل به چشم من که اینطور اومد.در ارومیه پارس و کرد و ترک در کنار هم جمعیت این شهر رو تشکیل میدن بر خلاف تبریز که غالب آذری هستن.هم وطنان ارمنی هم کاملا قابل تشخیص هستن از روی رنگ مو حالت چشمان نوع پوشش و جسه.فرصت نشد ارومیه رو خوب بگردم جز چندتا بازارو خیابون معروف مثل خیابون خیام که یکی از خیابون های شلوغ و پر رونق شهر است که بصورت سنگ فرش شده و پر است از مغازه های پر زرق و برق با ویترینهای شیک.لشگر 64 هم داخل شهر در جوارش ساختمان های ایالت.از نقاط دیدنی دیگر ارومیه میشه به بند،پارک جنگلی شیخ تپه،دریاچه مارمیشو رو میشه نام برد.

موقع برگشت از ارمیه به نقده فریدون پیشنهاد کرد با مینی بوس از سمت قره آغاج و اشنویه بیایم.واقعا جادهای بکر و خلوتی بود البته پر از دره و پرتگاه و البته دره معروف قاسملو که شاهد مبارزه بابک خرمدین بوده!تو سه راه اشنویه از مینی بوس پیاده شدیم و رفتیم سمت نقده و روستا وخونه.غروبشم با فریدون و پدرش تو باغاتشون قدم میزدیم و در مورد کشاورزی صحبت میکردیم.غروب دلنشینی بود.قدم زدن تو باغات نسیم ملایم و هوای اردیبهشت.الان که تو بندرعباسم تیر ماهه و اینارو مینویسم فکر به اون غروب لذتی چندبرابر داره واسم.

یه چیز جالب بگم من هنوز 2ماه از خدمتم مونده بود.تو آخرین مرخصی دوربین عکاسی رو با هزار بدبختی برده بودم تو پادگان و وقتی فریدون خدمتش تموم شد گفتم دوربین رو با خودش ببره خونشون و من 2-3 هفته بعد که رفتم پیشش دوربین رو ازش میگیرم.و حالا قرار بود فردا برگردم پادگان تصمیم گرفتیم فردا دوربین رو پست کنم خونه و بدون دوربین برم پادگان.اما قبلش باید یه جایی میرفتیم.بله باید میرفتیم به پای کوه سلطان یعقوب برای ادای احترام و فاتحه سر خاک محمد اوراز.اوراز وصیعت کرده بود که در دامنه سلطان یعقوب دفنش کنند. شاید برای این  که هرکسی که میخواهد بیاید پیشش شهر نقده را از آن ارتفاع ببیند و شاید هم چون در تنهایی خود سلطان یعقوب همراز و سنگ صبورش بوده هر چه که بوده انتخاب هوشمندانه ای بوده چون در کنار مزارش که بایستید نمایی زیبا و آرام بخشی را خواهید دید.بعد در راه بازگشت از هفت چشمه گذشتیم و وارد نقده شدیم و دوربین را پست کردیم.رفتیم خونه ای که فریدونینا تو شهر داشتن میساختن و بعد از خداحافظی از عمو و پدروپدربزرگ فریدون به سمت ترمینال حرکت کردیم.من میخواستم این بار از سمت ارومیه و از روی پل رد بشم و برم تبریز.بنابراین بلیط اتوبوس گرفتم و بعد از خداحافظی و کلی قول گرفتن از فریدون که اونم باید بیاد تالش تا من هم ببرم بگردونمش هم دیگر رو در آغوش گرفتیم و خداحافظی کردیم.تو ارومیه هم سوار اتوبوس تبریز شدم.تو اتوبوس همش به این فکر میکردم که کاش بشه یکبار دیگه بیام و این بار شمال آذربایجان غربی رو بیشتر بگردم و به جاهای دیدنیش مثل غار ها و کلیساها و تخت ملکه صبا و ... سر بزنم و ببینمشون.تو همین فکرها بودم وانقد رد شدن از پل برام جذاب بود که همه جا رو با جزئیات نگاه میکردم.جزایری که در دریاچه بود جالب و زیبا بودند.بعد از عبور از دریاچه دیگه صحنه ها یکنواخت و خسته کننده شده بودن و من هم که خسته بودم کم کم خوابم برد و وقتی بیدار شدم تو آذر شهر بودیم.تا به خودم بیام از خواب آلودگی در بیام کم کم نزدیک تبریز شدیم و رسیدیم به ترمینال.قبلش با حسین عبدالرحمان زاده یکی دیگه از هم خدمتیام که وقتی تو قسمت کنت پادگان بودم باهم همکار بودیم و اون هم با فریدون خدمتش تموم شده بود قرار گذاشتم.تبریز از نظر ساختار شهری و تاریخی واقعا جذاب و زیباست.قبلا تبریز رو گشته بودم و کمی با این شهر آشنا بودم.تو میدان ساعت با حسین قرار گذاشتم.وقتی همو دیدیم دستمو گرفت و بدون این که بگه کجا میریم سوار تاکسی شدیم و رفتیم بعد چند دقیقه پیاده شدیم گفت بریم اینجا یه معجون بخوریم.راستش خوشمزه ترین معجونی بود که خورده بودم کلی حرف زدیم و پیاده قدم زدیم.چندساعتی باهم بودیم.بعد بدرقم کرد و رفتم ترمینال و بعدم پادگان...

decide تصمیم

مایکل شوماخر چندین سال متوالی در مسابقات رالی در دنیا اول شد.
وقتی رمز موفقیتش را پرسیدند، در جواب گفت:

تنها رمز موفقیت من این است که زمانی که دیگران ترمز می گیرند،
من گاز می دهم...


STUDY while others are sleeping
(مطالعه کن وقتی که دیگران در خوابند)


DECIDE while others are delaying
(تصمیم بگیر وقتی که دیگران مرددند)


PREPARE while others are daydreaming
(خود را آماده کن وقتی که دیگران درخیال پردازیند)


BEGIN while others are procrastinating
(شروع کن وقتی که دیگران در حال تعللند)


WORK while others are wishing
(کار کن وقتی که دیگران در حال آرزو کردند)


SAVE while others are wasting
(صرفه جویی کن وقتی که دیگران در حال تلف کردند)

LISTEN while others are talking
(گوش کن وقتی که دیگران در حال صحبت کردند)


SMILE while others are frowning
(لبخند بزن وقتی که دیگران خشمگیند)


PERSIST while others are quitting
(پافشاری کن وقتی که دیگران در حال رها کردند)

دانستنیهای مفید برای گردشگران در طبیعت

پیدا کردن جهات توسط آثار طبیعی و طبیعت :

* بیشتر شاخه های درختان به جهت جنوب رشد می کند و شاخه های کمتری در جهت شمال می رویند. این را می توان با ایستادن در راستای تنه درخت به خوبی مشاهده کرد .

* بخش شمالی تنه درخت مرطوب تر از بخش رو به جنوب آن است و این به دلیل تابش کمتر خورشید به بخش شمالی می باشد. این را می توان از گلسنگ های روییده در بخش شمالی تنه درختان متوجه شد.

* همچنین برخی جانوران مانند مورچه ها و موریانه ها لانه خود را در سمت روبه جنوب درختان که آفتابگیر است حفر می کنند.(مورچه‌ها خاک لانهٔ خود را به سمت جنوب یا شرق می‌ریزند ، زیرا تا درروز خاکریزشان به عنوان سایه‌ بانی برایشان عمل کند ) ، تا راحت‌تر کار خود را انجام دهند.

* در بهار برف های روی دامنه های رو به جنوب زود تر از دامنه های شمالی ذوب می شوند .

روش های مذکوره جزو روش های متداول برای تعیین جهت می باشد

* مواقع بی آبی و تشنگی زیاد ، پیراهن خود را در بیاورید و از قسمت سینه و شکم (نیم تنه بالا ) روی سنگی که بیشتر ساعات روز در سایه بوده است و کمی سرد و نمناک است دراز بکشید وتا حدود ۲۰ دقیقه در همان حالت بمانید .

با این عمل احساس تشنگی فرو کش خواهد کرد و تا مدتی در حدود نصف روز (۸-۶ ساعت) احساس تشنگی نمی کنید . ( تشنگی کمتر خواهد شد )

* اگر آدامس همراه خود دارید حتما از آن استفاده نمایید زیرا سبب ترشح بزاق دهان شما می شود بخصوص اگر طعم آن اکالیپتوس یا نعنا باشد .

* یکی از راحت ترین راه های تهیه آب تعقیب رد پای جانوران است مطمئن باشید اگر در منطقه ای که شما هستید رد پای جانوری وجود داشته باشد قطعا به آب نزدیک هستید ، شترها در بیابان و اکثر جانوران در هنگام غروب آفتاب به سمت آب می روند و در نهایت شما را به سمت آب هدایت می نمایند .

* روش دیگر تهیه آب در کویر استفاده از گیاهان کویری است . این گیاهان معمولا ریشه و ساقه پر آبی دارند .البته باید متذکر شوم که امکان اسکان مار ها و …. در این محل ها وجود دارد البته نه در هر فصل عموما تابستان ها .
* در محلی که دریاچه های نمک وجود دارد می توانید معمولا در ۵۰ سانتی متری به آب نمک برسید . می توانید با جوشاندن وسپس سرد کردن بخار آب به آب دست یابید به روش تقطیر .

* اگر به این امکانات هم دسترسی نداشتید تکه ای از ریگ بیابان را در زیر زبان خود قرار دهید این روش باعث می شود بزاق های دهان شما ترشح شوند و از میزان تشنگی شما کاسته شود .

* یکی ازعلایم آب وجود سبزه است. هر نقطه که سبزی ببینید مطمئن باشید که آب در آن ناحیه وجود دارد و هر جا که سبزه‌های بلندتر و شاداب‌تر داشته باشد به منبع آب نزدیک‌ تر است .

* مواقع بی آبی گنجشک‌ ها بهترین نشانه‌اند برای یافتن آب ، حداکثر فاصله این پرندگان کوچک حشره‌ خوار تا منبع نوشیدن آب به یک کیلومتر نمی‌ رسد. آنها قادر نیستند بیش از هزار متر از آب دور شوند در ضمن هر جا تعداد بیشتری از انواع پرندگان کوچک نظیر سار،‌ مرغ زنبورخوار و بلبل یا سره مشاهده کردید به منبع آب نزدیک‌ تر شده‌اید .

کانون تحقیقاتی طبیعت و تمدن / پیج گزیده اخبار علمی