شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

خاطراتت را بنوش رفیق...

اندر احوالات یک روز من ...

 

این روزها بیشتر کار میکنم و کمی فکر... دوران شک در دنیای من همچنان باقیست و نمیدانم کی و کجا از این مرحله عبور خواهم کرد....

راستش چند وقتی ست که میخواهم نگاه کنم به همه چیز ...و در ذهنم کمیک استریپ بسازم*...



گربه ی عاشق کوچه ی ما، ماه هاست عاشقانه و شاید ملتمسانه هر روز صبح سر به سوی طبقه ی سوم آپارتمان ما کج کرده و با چشمانی خیره نگاه میکند...

و پیر زن عاشق گربه ها کمی آن طرف تر روی نیمکت با چندین گربه عشق میکند و من خجالت میکشم از آنها عکس بگیرم...



نسل آینده مرا ببخشید،من یکی از پیاده های لشکر خسته ای از نسل سوخته هستم...

آدمهایی که کم کم ترس را کنار گذاشته و شهروند شبکه های اجتماعی شده اند و یا شاید به لطف مخفی شدن پشت نرم افزار های پیام رسان آوانگارد میشوند و کمپینگ تشکیل میدهند...

من آزادی را در کوه و خلوت امتحان کردم!من آزادی را در خلوت کشف کردم!

 آیندگان این روزها عشق بازی از بوستان و گلستان به داخل خودروها رسیده است...عشق در دوران ما کمی غریب و گمنام است مانند بعضی از شهدا...

مردم کشور من بیتا*هستند ...



خدایا چه دنیای زیبایی و اگر بهشت پر باشد از این جاناتان ها که در زندگی من در حال پرواز هستند چقدر خوش خواهد گذشت آن دنیا...

کمک کردن، مهربان بودن ،گره گشا بودن حس خوبیست  و چقدر خدا لذت میبرد... نقشه میکشم برای لذت بردن...

گاهی و فقط گاهی همکار هم میتواند گران مایه و پسندیده و مرغوب باشد و به قولی نفیس... باشد



در افکارم غرق میشوم ...

من اگر بتوانم مانند پدرم خوش بین و امیدوار باشم و مانند مادرم ساده و خالص عشق بورزم دیگر بیمی ندارم از هیچ چیز....

خیره به تابلوی تبلیغاتی برند هکت*

در یک دست نان سنگگ ،در دست دیگر گل سرخ ، هدفون در گوش، خیره به بچه گربها و مردی که هر شب در خودرو کتاب میخواند و دخترو پسری که در تاریکی مسیر سیگار دود میکنند و من نزدیک خانه میشوم...

به قول سیمین* من از شلاق افکار تهی بر خویش می ترسم...

و من شب ها...میز و چراغ مطالعه،موزیک،قلم و کاغذ ...را دوست دارم و سپاس از یارم که مرا در تنهاییم آزاد میگذارد ممنون عزیزم...

من خوشبختی را چند شب پیش پیرامون خانه ام حس کردم...




این بود اندر احوالات یک روز من در پاییز 1394  تهران ...


 

*(کمیک استریپ یا همان مانگای ژاپنی ها ...مانگا در ژاپن مانند خرید شیر و نان و میوه است....)

*(بی بدیل،بی همتا،زیبا،بی لنگه)

* hackett برند انگلیسی

*سیمین بهبهانی

عاشق بودن یعنی چه؟

عاشق بودن یعنی چه؟عاشق بودن بیش از ازدواج کردن است.میلیون ها نفر ازدواج می کنند،ولی تعداد معدودی از آنان عاشق هستند.برای عاشق بودن باید دست به عمل زد و باید در سفری جاودانی با همسر شریک شد.

شما وقتی عاشق هستید که موهبتی که دارید،یعنی همسرتان را درک کنید و قدرش را بدانید.

شما وقتی عاشق هستید که به خاطر داشته باشید همسرتان متعلق به شما نیست.خداوند او را نزد شما به امانت گذاشته است.

شما وقتی عاشق هستید که درک کنید چیزهایی که بین شما اتفاق می افتد،کوچک و بی اهمیت نیستند.هر چیزی که در ارتباط تان اتفاق می افتد،می تواند همسرتان را شاد یا غمگین کند و هر کاری که انجام می دهید،می تواند ارتباط تان را سست یا پایدار کند.



شما وقتی عاشق هستید که تمام این مسائل را بدانید;بنابراین هر روز صبح با احساس سپاس از خواب برخیزید و بدانید روز دیگری را پیش رو دارید که می توانید به همسرتان عشق بورزید و از بودن در کنار او شاد باشید.

وقتی در زندگی تان کسی را دارید که خیلی دوستش دارید،خیلی خوشبخت هستید.شما از نعمت بودن با کسی برخوردارید که شما را انتخاب کرده است.او با روزها و شب ها و اتفاقات بد زندگی تان شریک خواهد بود.

کسی که شما را دوست دارد،معجزات فراوانی را به شما هدیه می دهد.او می تواند با تبسم و آهنگ صدایش شادتان کند.می تواند لحظات تنهایی شما را پر کند.او راه ورود شما به سوی بهشت برین است.

 

دکتر باربارا دی انجلیس