شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

دنیای این روزهای من

این روزها عجیب یاد اورول و قلعه حیواناتش می افتم و چقدر ظریفانه بند بند  این کتاب در کشورم اجرا می شود... نگران نباش کسی سازش کار نیست ،این دست بازی تمام شد یک دست دیگر و دست های دیگر بازی می کنیم. شات های دوربینم هدر می رود و من همچنان ساکت تر میشوم. 


وقتی شاهزاده پارسی یوز میشود و یوز آلودگی هوا میشود و اعتماد در روز دوبار چاپ میشود....وزیران اجتماعی میشوند و عمو محمود دادگاهی می شود.و باز وزیران عضو شبکه های اجتماعی میشوند. شعارها بعد از سال ها کوتاه و کوتاه تر میشوند و گاهی پاک و محو و عوض میشوند...پروازها به ینگه ی دنیا مستقیم می شوند... و بنفش هم رنگی می شود،بستنی یخی جای خود را به تیرامیسو میدهد و ما این گونه متمدن می شویم.پول کاغذ پاره می شود و سیگار دود می شود و همچنان در کشورم بابا نان میدهد. ریحانا به مسجد شیخ زاید میرود ، ارزش هایی که کم کم عوض میشوند مثل ازدواج هایی که 20درصد موقت شده اند در آمارهای دروغین.این روزها تورا به سبک(اگزیستانسیالیسم) کشف نمیکنند.



نت های وحشی تهران را فرا گرفته و فضا را پر میکنند؛ و عده ای دنبال تعیین کردن چارچوب برای هنر هستند. به راستی تهران دوست داشتی دچار سندروم لازاروس میشدی....کسی چه میداند چه میگویم.


موسیقی به قهوه قجری کامینگ سون است اما خبری از ملک سلیمان نمی شود که نمی شود عجیب روزهایی را سپری میکند کشورم.آهنگ (Entrance)آرون حسینی توسط کمپانی (Astralwerks)  در آیتونز پیشفروش میشود ،حال آنکه دهه سوم آبان ماه  داد و بیداد کاسه های داغ تر از آش از هر جا و ناکجا به گوش میرسد، اینجا ایران همان islamic republic  است که حتی مفهوم استهلاک در آن معکوس شده!مغزهایی که کور و کر هستند، قوم هایی که اقلیت مانده اند و سکوت رج میزنند.کشورم به جای ژاندارک پر شده است از نعشه و سیگاری و معتاد،کجایند سهراب هایی که روزی پهلوان و شاعر بودند.




به گوش دلفین های خلیج پارس نرسد حرفهایم که دسته جمعی خودکشی میکنند.

کشورم این روزها در تو حریم شخصی شهید می کنند .نمادها و نمودارها یک روز هم دوام نمی آورند. برگه های سهام  بوی تعفن و رانت می دهند. این روزها چشمان خدا هم تر شده است...

وسعت دستهای من سرزمین ناشناخته ایست.این روزها طول و عرض را رها کرده ام و به کمک همراهم به عمق میروم....

در این شب های سرد و مهتابی گرم است جانم با نگاه زیبایی که در روزگارم شعله ور میشود،حسی شبیه معکوس تنهایی در وجودم جریان دارد.

گاهی در دل شب حس شیر ارژن دارم و در حال قدم زدن گوشم پر میشود از لیوا و خاطراتی که برایم زنده میکند.




یک هم ،یک "هم" در نزدیکیه من است."هم" خوب است، هم سفر است،هم راه است،هم دل است،هم سنگر است،هم رنگ است،هم راز است،هم درد است،هم نفس است،هم سر است..."هم" نفس کشیدن را راحت کرده است و جمله میسازیم برای یک شروع،خاک را آماده میکنیم برای کاشتن....



نوشتن هایم گویی عطر یلدا گرفته.نمی نویسم چون نمیخوانم.این روزها دنیای کتابهایم شده اند مالیات و ارزش افزوده و گزارش فصلی و صورت وضعیت و حسابداری و حسابداری و حسابداری

جا دارد از همینجا در کلام آخر من نیز به نوبه ی خود یادی کنم از ماندلا،مردی که در مبارزه با آپارتاید در زندان ماند و گفت "من باور دارم؛ قهرمان کسى است که کارى که باید انجام دهد را در زمانى که باید انجام گیرد، انجام مى‌دهد. صرفنظر از پیامدهاى آن "