شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

سفر به نقده

این اولین نوشتم در مورد سفررفتن و دیدن قسمتهایی از این کره خاکیه.

قبلش باید بگم واسه دل خودم مینویسم واسه نسل بعد مینویسم و واسه انسانهایی که شاید این نوشتها بدردشون بخوره...

در این شک نکنید که انسان با سفر آرامتر پخته تر میشه و روحش جلا پیدا میکنه.

جاهای مختلفی رو رفتم با دوستام خانوادم تنهایی با گروه کوهنوردی اما تصمیم گرفتم با سفر به نقده سفر نامه نوشتنم رو شروع کنم.

شهرستان نقده در استان آذربایجان غربی واقع شده.نقده که به روایتی از نقه و ده تشکیل شده.نقه در زبان محلی به معنی لاک پشت است.البته من نمیخوام دنبال ریشها و جزئیات برم چون از حوصله خواننده خارج میشه.مردم نقده بیشترشون کرد هستند البته هم وطنان آذری زبان هم بخشی از شهر را تشکیل میدهند.برای من نقده از این بابت جالب بوده و هست چون مزار قهرمان مورد علاقه من یعنی محمد اوراز کوهنورد همیشه قهرمان ایران در این شهر است.اوراز از رکورد داران صعود به قلل بالای هشت هزار متر است و پرچم کشورعزیزمان ایران را بر فراز بلندترین قلل دنیا برافراشته است.

یکم برمیگردم عقب که چی شد رفتم نقده.من دوران سربازی در پادگان سراب(تیپ چهل پیاده ارتش)خدمت کردم.اونجا با فریدون مولودی آذر آشنا شدم که بهش میگم کاک فریدون.یکی از بهترین دوستام ومردهای نیک روزگارمونه.کاک فریدون خدمتش تموم شد و از من دعوت کرد که برم نقده پیشش.من هم قبول کردم بعد از گرفتن چند روز مرخصی راهی نقده شدم.از سراب رفتم تبریز.از تبریز مستقیم واسه نقده ماشین داره .مسیری که ماشین ها برای رسیدن به نقده میرن از سمت آذر شهر-عجب شیر-بناب-ملکان-میاندوآب میگذره چون برای من تازگی داشت این مسیر با دقت بیرون رو نگاه میکردم و اصلا خسته نمیشدم.چیزی که تو این مسیر مشخص بود کشاورزی خوب و پر رونق این شهرها بود.تو این مسیر دریاچه ارومیه رو ندیدم.حدودا 3-4 ساعتی تو راه بودم تا رسیدم.کاک فریدون اومد دنبالم و رفتیم خونشون.خونشون خارج نقده و در یک روستا بود جای بسیار با صفا در کنار باغات سیب و دشتهایی که چغندر میکارند.کشاورزی اصلی ترین منبع درآمد مردم این منطقه است و البته در پیرانشهر بازار مرزی هم هست کارخانه قند پیرانشهر هم معروف است.

خوب ماجرا به اونجا رسید که من با اتوبوس از تبریز حرکت کردم و رسیدم به نقده.کاک فریدون اومد دنبالم و رفتیم خونشون.بعد از کمی گشتن تو شهررفتیم خونه.بعدشم استراحت و حال و احوال معرفی اعضای خانواده و تماشای تلویزیون و بعد شام واستراحت.برنامه من سه روزه بود.روز بعد صبح زود یکم وسایل برداشتیم و من و فریدون با ماشین دیم به جاده.رفتیم پیرانشهرکه مسیر خلوتی بود و از جلو پادگان جلدیان رد شدیم کارخانه قند رو هم در ورودی پیرانشهردیدیم ووارد شهر شدیم بنزین زدیم و رفتیم سمت سردشت.جاده فوق العاده زیبا و آرومی بود. چون شهرستان تالش تو مسیره جادهای ترانزیت و پر رفت و آمده آرامش جادش کمتر از مسیر پیرانشهر به سردشته و این خلوتی و بومی بودن مسیر زیبایی بیشتری میبخشه به مسیر.کمی بعد از پیرانشهر به سمت سردشت در سمت چپ رشته کوههای بلند و پر برفی نمایانه که بلندترینش قله قندیل نام داره.تو این مسیر به فصلش میشه بهترین انگورها توتونه و ریواس رو پیدا کرد و خرید.ریواس یا ریواز ریشه گیاهی که تو آش ازش استفاده میکنن البته خام هم مصرف میشه.ما هم خریدیم و با نمک خوردیم من از مزش خوشم اومد یکم دهن رو کز میکنه اما خوبه.باید یه نکته ای رو بگم.چون تازه شروع کردم به سفر نامه نوشتن تازه متوجه میشم که این اطلاعات و بعضی اسامی و خواصیت بعضی غذاها یا گیاهان رو همون موقع مینوشتم نه الان که 2سال گذشته.

تو مسیر رود های پر آب شکوفه درختان زنان و مردان با لباس های کردی همه چی آروم و خوب بود کم کم به سردشت نزدیک شدیم در نگاه اول شبیه ماسوله به نظرم اومد اما وقتی وارد شهر شدم خیلی فرق میکرد و فقط نمای شهر از دور شبیه ماسوله بود.شهری با جادهای باریک و پر شیب.زیاد تو شهر نموندیم و مستقیم رفتیم سمت آبشار شلماش.وقتی از شهر خارج شدیم به سمت آبشار جادها باریک اما بسیار زیبا و پر از درخت و سرسبز.تو جاده ماشینهایی با کلی بار و سرعتی بسیار بالا حرکت میکردن که به راحتی میشد حدس زد بارشون قاچاقه و سرعتشونم به همین دلیله.رسیدیم به آبشار، آبشار زیبایی بود و زیباتر از اون راه پله ها و نردهای او که دیدن از آبشار رو راحت تر و امنتر کرده بود.مردم زیادی ونجا بودند و همه مشغول لذت بردن از طبیعت و عکس گرفتن بودن.ما هم بعد از گرفتن عکس و فیلم برگشتیم سمت سردشت.البته تا بانه راهی نبود و من یکی از اقوامم ساکن بانه ست حدودا 3-4ساعت راهه از سردشت تا بانه. اما چون برنامه ریزی نکرده بودیم و موقعیتش نبود تصمیم گرفتیم برگردیم.تو سردشت راه رو گم کردیم و داشتیم اشتباهی سمت مرز میرفتیم که با دیدن ایست بازرسی مرزی متوجه شدیم و برگشتیم.حالا از مسیر جدید برمیگشتیم مسیری که از کله گاوی و گنه دار میگذشت و به مهاباد میرسید.این مسیر هم ر از زیبایی بود البته 40کیلومتر اول مسیر سردشت به مهاباد زیباو بکربود و هرچه به سمت مهاباد میرفتیم از درختان کاسته میشد و پوشش گیاهی به مرتع تبدیل میشد.در ورودی شهر از سمت سردشت به سد مهاباد میرسیم که در نوع خود بسیار زیباست وتفرج گاه خوبی برای خانوادها و مسافران است. اونجاییا به مهاباد پاریس کوچولو هم میگن!مردمانی شیک پوش داشتن شبکه تلویزیونی مستقل بازارهای تاناکورا مجتمع های تجاری پر رونق و شلوغ سد مهاباد و چند پارک چیزهایی بود که من در 2-3 ساعتی که تو مهاباد توقف داشتیم متوجه شدم ناهار رو تو مهاباد خوردیم البته فکر کنم ساعت 4بعد از ظهر بود که ناهار خوردیم.

حرکت کردیم سمت نقده و بعد از عبور از محمدیار وارد نقده شدیم.خسته بودیم اما واقعا لذت بخش بود بعد از شام هم رفتیم خونه پدربزرگ فریدون.مردی شیک با لباس کردی اصیل و در حال درست کردن سیگارش بود واسم تداعی فیلمهارو میکرد اون صحنه توتون رو توی کاغذ مخصوص میگذاشت و بعد از لوله کردن درون ظرف استیل مخصوص میگذاشت. فریدون و پدرش با احترام خاصی وارد شدن و قبل از پدربزرگ حرکتی مثل چای خوردن یا صحبت کردن انجام نمیدادن خیلی جو خاصی بود.پدربزرگش بهم گفت با فریدون برید سلیمانیه اونجا آشنا داریم بهتون خوش میگذره.بعد از کلی حرف و تشابه بعضی کلمات تالش با کردی و خوردن چای برگشتیم خونه فریدونینا و بعد استراحت.

صبح کمی دیرتر بیدار شدیم قرار بود بریم ارومیه اما با اتوبوس نه با ماشین شخصی.فریدون یه قطعه لباسشویی رو میخواست بده تعمیر کنن و من هم دوست داشتم ارومیه رو ببینم و فریدون دانشگاه تو ارومیه بود و همه جا رو خوب میشناخت.تو مسیر نقده به ارومیه بیشتر مسیر از کنار دریاچه ارومیه میگذره چقدر بزرگ بود و زیبا اما برای من که اولین بار بود میدیدمش کاملا مشخص بود حال وروزش چندان خوب نیست و عمقش کم شده.قبل از ورود به ارومیه هم متوجه باغات انگور شدم که انتظاری غیر از این نمیرفت چون انگورشون انقد معروفه.

ارومیه از نظر ارتفاع و پستی و بلندی تقریبا مسطح بر خلاف تبریز که پستی و بلندی رو یا تو شهر یا اطراف شهر کاملا میبینی.شهر تمیزی بود ارومیه حداقل به چشم من که اینطور اومد.در ارومیه پارس و کرد و ترک در کنار هم جمعیت این شهر رو تشکیل میدن بر خلاف تبریز که غالب آذری هستن.هم وطنان ارمنی هم کاملا قابل تشخیص هستن از روی رنگ مو حالت چشمان نوع پوشش و جسه.فرصت نشد ارومیه رو خوب بگردم جز چندتا بازارو خیابون معروف مثل خیابون خیام که یکی از خیابون های شلوغ و پر رونق شهر است که بصورت سنگ فرش شده و پر است از مغازه های پر زرق و برق با ویترینهای شیک.لشگر 64 هم داخل شهر در جوارش ساختمان های ایالت.از نقاط دیدنی دیگر ارومیه میشه به بند،پارک جنگلی شیخ تپه،دریاچه مارمیشو رو میشه نام برد.

موقع برگشت از ارمیه به نقده فریدون پیشنهاد کرد با مینی بوس از سمت قره آغاج و اشنویه بیایم.واقعا جادهای بکر و خلوتی بود البته پر از دره و پرتگاه و البته دره معروف قاسملو که شاهد مبارزه بابک خرمدین بوده!تو سه راه اشنویه از مینی بوس پیاده شدیم و رفتیم سمت نقده و روستا وخونه.غروبشم با فریدون و پدرش تو باغاتشون قدم میزدیم و در مورد کشاورزی صحبت میکردیم.غروب دلنشینی بود.قدم زدن تو باغات نسیم ملایم و هوای اردیبهشت.الان که تو بندرعباسم تیر ماهه و اینارو مینویسم فکر به اون غروب لذتی چندبرابر داره واسم.

یه چیز جالب بگم من هنوز 2ماه از خدمتم مونده بود.تو آخرین مرخصی دوربین عکاسی رو با هزار بدبختی برده بودم تو پادگان و وقتی فریدون خدمتش تموم شد گفتم دوربین رو با خودش ببره خونشون و من 2-3 هفته بعد که رفتم پیشش دوربین رو ازش میگیرم.و حالا قرار بود فردا برگردم پادگان تصمیم گرفتیم فردا دوربین رو پست کنم خونه و بدون دوربین برم پادگان.اما قبلش باید یه جایی میرفتیم.بله باید میرفتیم به پای کوه سلطان یعقوب برای ادای احترام و فاتحه سر خاک محمد اوراز.اوراز وصیعت کرده بود که در دامنه سلطان یعقوب دفنش کنند. شاید برای این  که هرکسی که میخواهد بیاید پیشش شهر نقده را از آن ارتفاع ببیند و شاید هم چون در تنهایی خود سلطان یعقوب همراز و سنگ صبورش بوده هر چه که بوده انتخاب هوشمندانه ای بوده چون در کنار مزارش که بایستید نمایی زیبا و آرام بخشی را خواهید دید.بعد در راه بازگشت از هفت چشمه گذشتیم و وارد نقده شدیم و دوربین را پست کردیم.رفتیم خونه ای که فریدونینا تو شهر داشتن میساختن و بعد از خداحافظی از عمو و پدروپدربزرگ فریدون به سمت ترمینال حرکت کردیم.من میخواستم این بار از سمت ارومیه و از روی پل رد بشم و برم تبریز.بنابراین بلیط اتوبوس گرفتم و بعد از خداحافظی و کلی قول گرفتن از فریدون که اونم باید بیاد تالش تا من هم ببرم بگردونمش هم دیگر رو در آغوش گرفتیم و خداحافظی کردیم.تو ارومیه هم سوار اتوبوس تبریز شدم.تو اتوبوس همش به این فکر میکردم که کاش بشه یکبار دیگه بیام و این بار شمال آذربایجان غربی رو بیشتر بگردم و به جاهای دیدنیش مثل غار ها و کلیساها و تخت ملکه صبا و ... سر بزنم و ببینمشون.تو همین فکرها بودم وانقد رد شدن از پل برام جذاب بود که همه جا رو با جزئیات نگاه میکردم.جزایری که در دریاچه بود جالب و زیبا بودند.بعد از عبور از دریاچه دیگه صحنه ها یکنواخت و خسته کننده شده بودن و من هم که خسته بودم کم کم خوابم برد و وقتی بیدار شدم تو آذر شهر بودیم.تا به خودم بیام از خواب آلودگی در بیام کم کم نزدیک تبریز شدیم و رسیدیم به ترمینال.قبلش با حسین عبدالرحمان زاده یکی دیگه از هم خدمتیام که وقتی تو قسمت کنت پادگان بودم باهم همکار بودیم و اون هم با فریدون خدمتش تموم شده بود قرار گذاشتم.تبریز از نظر ساختار شهری و تاریخی واقعا جذاب و زیباست.قبلا تبریز رو گشته بودم و کمی با این شهر آشنا بودم.تو میدان ساعت با حسین قرار گذاشتم.وقتی همو دیدیم دستمو گرفت و بدون این که بگه کجا میریم سوار تاکسی شدیم و رفتیم بعد چند دقیقه پیاده شدیم گفت بریم اینجا یه معجون بخوریم.راستش خوشمزه ترین معجونی بود که خورده بودم کلی حرف زدیم و پیاده قدم زدیم.چندساعتی باهم بودیم.بعد بدرقم کرد و رفتم ترمینال و بعدم پادگان...