شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

مهارتم جهانگردی با جیب خالی است

آقای امیری از دوستان خوب و محترم من هستنودوست داشتم باهاشون گفتگو کنم و بذارم تو قسمت گفتگوهای وبلاگم.تا این که چند وقت پیش تو روزنامه جوان مطلبی از ایشون خوندم و تصمیم گرفتم برای شما هم بذارم تا بخونید.

 

جهانگرد هرمزگانی وجب به وجبِ این کره خاکی را با دوچرخه اش لمس می کند

مهارتم جهانگردی با جیب خالی است
گزارشگر : احمد محمدتبریزی

 
زندگی اش با سفر معنا پیدا می کند. دوچرخه ای دارد که خیلی از جاهای دنیا را با آن دیده است. مسیر بندرعباس تا تهران را در دو روز با یک موتور سی جی 125 آمده است. 40 سالگی اش را تجربه می کند. اهل هرمزگان است و خونگرمی جنوبی ها را دارد. در مدرسه علوم اجتماعی و جامعه شناسی درس می دهد. به تازگی هم یک دوچرخه آبی اختراع کرده که با آن روی آب می شود رکاب زد. برنامه های بعدی اش در صورت پیدا کردن اسپانسر، سفر با دوچرخه آبی اش به تنگه جبل الطارق و استرالیا و تنگه بریبنگ است. «محمد امیری رودان» به تازگی از آخرین سفرش که رکاب زنی مسافت بندر جاسک تا دریای عمان بود آمده و معتقد است برای جهانگردی اعتماد به نفس و نترس بودن لازم است. در یک آدینه گرم تابستانی با امیری درباره سفرها و دوچرخه آبی اش به صحبت نشستیم.
یکشنبه ۱۸ تیر ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۵۰
آقای امیری! شما ۱۱ سال است که جهانگردی می کنید. جرقه این کار از کی زده شد؟
کاملا ذاتی است. من اولین روزی که کارت پایان خدمت به دستم رسید، رفتم اداره گذرنامه و اولین روزی هم که پاسپورتم به دستم رسید دو روز بعدش ایران نبودم.

چند سالتان بود؟
۲۷،۲۸ سال. از بچگی آرام و قرار نداشتم. از دوران دبیرستان تا به الان هیچ تابستانی را بدون سفر نگذرانده ام. از کوچکترین فرصتی برای سفر استفاده می کنم. پاسپورتم را که گرفتم، بدون کیف و کوله پشتی به سمت تهران حرکت کردم و دو روز رفتم ترکیه. حتی پول آنچنانی هم همراهم نبود و خانواده و شاگردانم حتی فکر نمی کردند من تهران باشم چه برسد به ترکیه.

ایده سایکل توریست از چه زمانی به ذهنتان خطور کرد؟
ایده رفتن به دور دنیا با دوچرخه را از همان بچگی داشتم ولی فکر نمی کردم بتوانم عملی اش کنم. تا اینکه فکر کنم سال ۸۰ بود، لب مرز پاکستان هنگامی که پاسپورت ها را مهر می زدیم با آقایی به نام علی جعفرنژاد آشنا شدم که اولین زوج ایرانی بودند که با دوچرخه جهانگردی می کردند. خیلی برایم جالب بود. آنها می رفتند اورست و من پیاده عازم هند بودم. وقتی برگشتم شروع کردم به تمرین کردن. صبح تا شب با دوچرخه بودم و اولین رکابم را از بندرعباس به شیراز انجام دادم. بعد از آن هم سریع اقدام کردم برای خروج از ایران. برگشتم شهرم و برای سفر بعدی، بندرعباس تا شیراز را که رکاب زده بودم دیگر رکاب نزدم. آمدم شیراز و تا تهران رکاب زدم. بعد از آنجا هم رفتم ارمنستان و دیگر سفرم قطع نشد تا به الان. 

برای سایکل توریست شدن باید چه کار کرد؟
اولین چیزی که من به همه سایکل توریست ها می گویم این است که یک سایکل توریست در وهله اول قبل از اینکه بدنش آماده شود و بخواهد از ایران بیرون برود باید از نظر اقتصادی مستقل باشد. چشمش به هیچ جا نباشد. خیلی وقت ها سایکل توریست ها می روند از شهرداری و فرمانداری درخواست کمک می کنند، این افراد سایکل توریست نیستند. کسی که توان اقتصادی ندارد وارد نشود. به عقیده من سایکل توریست رشته مقدسی است و چون تمام مدت با خدا در ارتباطی باید گرایش عارفانه داشته باشی. کسی که با این مسایل فاصله دارد اصلا سمت سایکل توریست نیاید. بعد اگر می خواهی کارت سایکل توریستی بگیری باید زیر نظر فدراسیون دوچرخه سواری باشی و در هیئت منطقه یا استان سه رکاب را به ثبت برسانی. مثل راننده های اتوبوس برایت دفترچه صادر می شود. در مجموع باید ۱۵۰۰ کیلومتر را به ثبت برسانی. 

برای سایکل توریست معادل فارسی در نظر گرفته نشده؟
این واژه مدت کمی است سر زبان ها افتاده. همه اینها مثل فوتبال و والیبال یک اسم بین المللی است. معادل فارسی اش می شود جهانگردی با دوچرخه. اما من برای دوچرخه آبی ام که نام خارجی اش Sea Cycle است اسمی ایرانی به نام «رودان چرخ» گذاشته ام. این نام به این دلیل است که این دوچرخه دائم با آب ها در تماس است و در شهرستان رودان متولد شده و مخترعش خودم هستم که پسوند نام خانوادگی ام رودان است. 

کمی از دوچرخه آبی بگویید به چه صورت است؟
برای دوچرخه با استفاده از یونولیت و رِزین و چسب چوب و کاغذِ آگهی روزنامه دو بازو درست کرده ام تا دوچرخه روی این دو بازو استوار باشد. فایبرگلاس هم شده است. دوچرخه جای خوابیدن، پختن غذا، نرمش و نماز خواندن و ماهیگیری دارد . تنها مشکل شناورها در آب برخورد با جریان های دریایی است که کاری از تو بر نمی آید. در ضمن وقتی به ساحل می رسی اگر آب به صورت مَد باشد کمکت می کند ولی اگر جزر باشد تو را به عقب می کشاند و هر چی پا می زنی رسیدن به ساحل برایت دشوار می شود.

ساخت این دوچرخه چقدر برایتان هزینه داشته است؟
هزینه اش برای خودم ۵ میلیون تومان بوده است. ولی خودِ دوچرخه حدود ۲۷۰۰،۲۸۰۰ میلیون هزینه دارد. هر کاری در ابتدا هزینه زیادی دارد. مجبور می شدم هر قطعه را ۵ یا ۶ بار عوض کنم. من این دوچرخه را در کارگاهی در قلعه حسن خان درست کردم و هر بار برای امتحانش به دریاچه ورزشگاه آزادی می رفتم که همه این ها مستلزم هزینه بود.

شما اولین نفری هستید که ایده اختراع این دوچرخه به ذهنتان آمده؟
حدود ۳۰ سال پیش دوچرخه سواری روی آب را با استفاده از قایق داشته ایم. ولی به این سبک و در دریای آزاد من اولین نفرم.

ایده اش از کجا آمد؟
وقتی در بنگلادش می خواستم از یک رودخانه عبور کنم فکر کردم من که جهانگردم چرا نتوانم با دوچرخه عبور کنم و باید از لنج و کشتی استفاده کنم. . وقتی برگشتم با دانشجویان و دانش آموزانم موضوع را مطرح کردم و هر کدام نظری دادند. بعد رفتم فدراسیون قایق سواری و دوچرخه سواری و با چند تا از مهندسان دریانوردی مشورت کردم و همه می گفتند غیر ممکن است. ولی من مصمم بودم و این کار را انجام دادم. البته ناگفته نماند سال گذشته حدود ۳۰ مرتبه تست زدم و ۴،۵ مرتبه موج، من را به صخره ها و ساحل چسباند و دوچرخه را متلاشی کرد.

این دوچرخه آبی را جایی ثبت کرده اید؟
من خیلی اهل گینس و ثبت این چیزها نیستم.

ولی ثبتِ کارها و سفرهایتان در آینده و برای نسل های بعدی خیلی جالب خواهد بود؟
مهم نیست. من کارم را انجام می دهم و می روم. حالا ثبت بشود یا نشود. دنبال افتخار نیستم. دنبال دلِ خودم هستم و دوست دارم که دیگران هم بتوانند این راه را دنبال کنند. برای منِ جهانگرد همه دنیا یکی است. یک فرد افریقایی هم رکاب بزند من لذت می برم و انگار خودم رکاب می زنم. 

شما معلم هستید؟
بله! و ۲۰ سال سابقه تدریس دارم.

این همه هزینه با حقوق معلمی برایتان سخت نبود؟
بود! ولی طی این همه مدت این تجربه را به دست می آوری که چگونه سفرهایت را مدیریت کنی. بین ما جهانگردان حرفه ای کسی است که بتواند با حداقل هزینه، حداکثر اسفاده را ببرد. اگر خودستایی نباشد من به این مهارت رسیده ام که حتی با جیب خالی می توانم سفر کنم. اگر الان اروپا بروم نگران نیستم پول دارم یا نه. ویزایم بیاید می روم.

می توانید رموزش را به ما هم یاد بدهی؟
فهمیدن رموزش از گفتن تا عمل خیلی فرق می کند. کافی است اراده کنی و اعتماد به نفس داشته باشی و تنها چیزی که نباید داشته باشی ترس است. وقتی من می خواهم در اقیانوس هند رکاب بزنم، اگر ذره ای بترسم و با دیدن اولین کوسه تب کنم نمی توانم سفر کنم. شما وقتی در دریایی، هیچ جا را جز آب نمی بینی و جز رطوبت و بخار آب چیز دیگری نیست. بعد ناگهان می بینی ۴ متر موج بالای سرت است. 

شما می توانستی مثل یک معلم معمولی باشی. به سر کلاس بروی و برگردی خانه. چرا این کار را انجام می دهی؟
برای لمس قضیه مثالی می زنم. یک روز از تلویزیون اولین گروه ایرانی فاتح اورست را نگاه می کردم. من دیوانه وار آنها را نگاه می کردم و احساس می کردم جای آنها هستم. با عشقی نگاه می کردم که اگر صدایم می زدی محال بود بشنوم و آرزویم بود جایشان باشم. ولی شخص کنار من می گفت خب که چی؟ با این همه زحمت و سختی تا آنجا رفتی آخرش که چی؟

یعنی چیزی وجود دارد که به این صورت در درونت کشفش می کنی؟
کاملا درسته. در سفرهایم فهمیدم خدا به همه آدم ها استعدادهایی داده که همین شرایط و دغدغه های اجتماعی باعث می شود آدم این استعدادها را نشناسد. در سفر و سختی بیشتر خودت را می شناسی. نگاهت به زندگی عوض می شود. 

همراهی خدا و انرژی عظیمی که به آدم می دهد را حس می کنی؟
صد در صد. جهانگردی اگر این را لمس نکند نمی تواند سفر کند. می خواهد مسلمان باشد یا نباشد، ناخودآگاه حسش می کند. 

تا به حال در سفرها جانتان به خطر افتاده؟
در دریا که خیل پیش آمده و بیشمار است. یک روز در روسیه از سن پترزبورگ به سمت مورمانسک می رفتم و آنجا جاده لغزنده بود. ماشین فولکس واگنی که از روبرو می آمد ناگهان شروع به چرخش کرد و در صدم ثانیه به سمت من آمد. من خودم را پرت کردم و تمام سر و گردنم رفت توی گِل و دوچرخه با کوله پشتی ام افتاد روی من. تا چندین روز توی مو،‌دندان و گوشم پر از شن بود. یکی دو مرتبه کامیون زده که از جاده پرت شده ام بیرون. وقتی می بینم نزدیک بوده چندین مرتبه جانم را از دست بدهم. به مادرم می گفتم چرا نگران منی؟ شما که هر روز صبح قرآن می خوانی باید به این نکته برسی که سرنوشت آدم ها دست خداست و تاریخ زندگی مشخص است. من در سفرهایم فهمیدم روزی که قرار است بمیرم مشخص است و تاریخی که دفتر زندگی من قرار است تمام شود هر جایی باشم بسته می شود.

خیلی از مردم تصورشان از سفر این است که چند روزی بروند جایی بمانند و برگردند. ما زیبایی های سفر و راه را گم کرده ایم. شما جهانگردان اصلا نام این را سفر می گذارید؟
حضرت مولانا می گوید:‌ »زیباترین سفر، سفرِ در خود است.» همه افرادی که می خواهند سفر کنند، چه بدانند و ندانند به نوعی دنبال سفر در خود هستند. دوستی می گفت آخرش چی بشود کل دنیا را می روی ببینی، همه جا مثل همین جاست. در ذهنم حرفش خیلی خنده دار بود. ولی وقتی برمی گردم و می بینیم همه دنیا مثل هم است. با همه تفاوت ها و زیبایی هایی که دارد آسمان همه جا یک رنگ است. و از اینجا به بعد باید سفر در خود را شروع کنی. یکی از محسنات سفر با دوچرخه این است که گام به گام و وجب به وجب این کره خاکی را می بینی و لمس می کنی. همه چیز برایت نهادینه می شود، حتی رنگ های طبیعت. و زمینه برای سفر در خود شروع می شود. 

کسی که سفر می کند خیلی به حقیقت زندگی نزدیک است. چون حقیقت زندگی هم سفر است. شما وقتی از سفر بر می گردی و می بینی مردم در روزمرگی هایشان مانده اند این موضوع را خوب درک می کنی؟
من در زندگی و کارم به خیلی چیزها پشت پا زده ام. تا به حال چند بار مرخصی بدون حقوق گرفته ام. این در حالیست که همکاران می گویند سابقه و حقوق کم می آوری. می گویم نمی خواهم چیز دیگری برای من ارزش دارد. مگر ما چقدر عمر می کنیم و از دنیا چه می خواهیم؟ حالا زیر پای من بنز باشد یا پراید، چه فرقی می کند. رفاه خوب است ولی در تعریف انسان ها فرق می کند. شاید اگر به خیلی ها بگویم برویم سفر اول می گویند هزینه اش چقدر می شود و کلی دو دوتا چهار تا می کنند.

این حسابگری ها دارد ما را خفه کند!
همینطوره! همکاری داشتم همیشه حسرت سفرهای مرا می خورد. گفتم چرا انقدر حسرت می خوری؟ پاشو با من بیا، یک دوچرخه مگر چنده؟ می گفت نه بخدا گرفتارم. گفتم مگر چقدر گرفتاری؟ دوچرخه هم برایت قسطی می گیرم. می گفت نه قسط اولش چنده؟ گفتم دم قسط می گیرم. گفتم امروز می خواهم برایت دوچرخه را بگیرم. گفت نه امروز بچه ام باید دکتر بره و مهمون هم دارم. گفتم بعد از دکتر و مهمان می خرم. خلاصه هر چی گفت من آن روز دوچرخه را برایش خریدم و او هم با من سفر نیامد.

ماجرای سفرت به تهران برای چه موضوعی است؟
آمده ام تهران تلاشم را بکنم و برای ادامه سفرهایم اسپانسر پیدا کنم. کار بعدی ام قاره پیمایی است و می خواهم اولین تیم را راه اندازی کنم. اگر در تهران و از شرکت های داخلی نتیجه ای نگیرم، با عرض پوزش مجبورم به شرکت های خارجی متوسل شوم. اجازه نمی دهم کاری که ۱۱ سال تجربه و تلاش و اندیشه برایش گذاشته ام، به خاطر ضعف اقتصادی از بین برود. 

خاطره ای از سفرهایت داری برایمان بگویی؟
این خاطره درباره حکمت خداست. یک بار من از سفری آمده بودم و می خواستم برای سفر بعدی به مالزی و اندونزی بروم. پاسپورتم را به دوستم که آژانس جهانگردی داشت دادم و خودم رفتم بندرعباس. قرار بود مقدار پولی که در حسابم بود را بردارم و سه،چهار روزه برگردم تهران. پولی که در حسابم بود به دلیل ضامن شدن برای یکی از دوستان برداشته شده بود و کسانی که به من طلبکار بودند، جواب تلفنم را نمی دانند. سه روزه من ۲۰ روز طول کشید و من دست از پا درازتر هیچ پولی گیرم نیامد. خیلی کلافه شده بودم. در جیبم ۵۰ هزار تومان بیشتر نبود و با همان پول آمدم تهران. روحیه قرض گیری هم ندارم که از کسی پول قرض بگیرم. از لحظه ای که حرکت کردم فهمیدم در سفر افتاده ام و بحث هزینه ها متفاوت است. آمدم تهران، دوچرخه را برداشتم و رفتم دفتر دوستم. پاسپورت من در گاوصندوق دوستم بود و خودش در فرانسه. با کمک خانمش گاو صندوق را باز کردم. پاسپورت را برداشتم و رفتم زاهدان. همیشه ویزای پاکستان دو روزه انجام می شد، اما کار من یک هفته طول کشید. لبِ مرز شاید ۵ هزار تومان هم در جیبم نبود. باید از پاکستان به هند و بنگلادش و برمه و تایلند و مالزی و اندونزی می رفتم. گفتم اندونزی نشد تا هر جایی شد می روم. اصلا برایم مهم نبود. آخرین لحظه تلفنم زنگ خورد و یکی از کسانی که زمانی مشاورش بودم زنگ زد و جریان را از صدای خسته ام فهمید. ناراحت شد و گفت من انقدر نامحرم بودم که مشکلت را به من نگفتی. هر چقدر اصرار کرد شماره حسابم را بدهم قبول نکردم تا اینکه آخر سر پذیرفتم. شماره حسابم را دادم و ایشان ۵ میلیون به حسابم واریز کرد. من هم ۲ میلیون و ۲۵۰ هزار تومان را برداشتم و بقیه پول را در حساب گذاشتم تا هر وقت که برگشتم بتوانم نصفش را بدهم. با آن ۲ میلیون و خرده ای حرکت کردم رفتم پاکستان. پول هایم را در جیب و لباس و دوچرخه پخش کردم. روز چهارم یا پنجم دم غروب سوار کامیونی شدم که بار پیاز داشت. شب برای استراحت توقف کرد و من رفتم روی بار کنار دوچرخه ام خوابیدم. ساعت ۴ صبح که بیدار شدم اثری از دوچرخه و ۲میلیون پول نبود. فقط ۲۵۰ هزار تومان با مدارکم که قایم کرده بودم مانده بود. گفتم خدایا حکمتت را نشانم بده، چرا نمی گذاری سفر کنم. یک ماه با ۲۵۰ هزار تومان در پاکستان معطل بودم و آخر آمدم ایران.
مدتی بعد پیش شخصی که پیگیر کارهایم هست بودم. گفت اگر سفرت ادامه داشت الان کجا بودی؟ گفتم با همه سختی های سفر اندونزی. چند دقیقه بعد تلویزیون را که دیدیم اولین خبرِ اخبار زلزله اندونزی با ریشتری بالا بود.
یک روز دیگر در جمع دوستان دیگری اتفاقات این سفرم را می گفتم که دوستی گفت امیری تو با دوچرخه سفر می کنی چطوری بر می گردی؟ گفتم با هواپیما بر می گردم. دوست من بلیت الکترونیکی برایم رزرو کرده بود.شماره بلیت و تاریخ را که تطبیق دادیم برای همان پروازی بود که از تایلند می آمد. سقوط کرده و ۱۷ ایرانی کشته شده بودند.

سقف آرزوهایت کجاست؟
دوست دارم زندگی ام در همین سفرها تمام شود. بتوانم رها شوم. فکر این نباشم که سفری رفتم بگویم یک ماه دیگر بر می گردم. همینطور بروم تا عمرم در سفرهایم به پایان برسد. 

به نقطه رهایی می رسی؟
می رسم چون می خواهم.

نظرات 1 + ارسال نظر
محسن ملانژاد 14 اردیبهشت 1395 ساعت 01:44

سلام.من جوانی بیست و هشت ساله هستم.که تمام وجودم و فکر و ذهنم سفر کردن و دیدن جهانی که خداوند برایمان قرار داده هستم.من هم سال نود وقتی کارت پایان خدمتم رو گرفتم بالا فاصله برای پاسپورتم اقدام کردم.سال نودو یک وسطای سال دانشگاهیم .وقتی که از لحاظ روحی بد بودم.ترتیب سفری کوتاه به قم که دوستم اهل آنجا بود را دادم.زمانی که من میخاستم برم آنجا تصمیم آنچنانی برای رفتن به ارمنستان نداشتم ولیکن خواست خدا مرا به تصمیم رفتن به ارمنستان کشاند.و من بعد سه روز سوار قطار شدم و به تبریز رفتم.باورتان نمی شود. با خود عهد کردم که حتی شده تا مرز بروم. چون اصلا آن موقع نمی دونستم که سر مرز ویزا میدن.زمانی که اولین سفرم رو آغاز میکردم شوق و ذوغ عجیبی داشتم.ولی اصلا ترس به خودم راه ندادم.زمانی که تو مرز نوردوز بودم و وقتی فهمیدم که تمام شرایط برام وجود داره که به ایروان بروم خیلی خوشحال شدم.چون در خاک ارمنستان راننده هایی بودند که خط ایروان مرز کار میکردن.خلاصه اینکه این سفر برام رویایی بود و زمانی که به خانه برگشتم روهیه 180درجه تغییر کرد و جان تازه ای گرفتم.می خام بگم که کاملا حرف های شما رو که پست کردید درک میکنم.و وقتی از سفر های تان تعریف میکنید لذت می بر دم انگار که خودم رو در این سفر ها می دیدم.در ضمن سفر هایم تقریبا شبیه شماست.من هم با کمترین شرایط مالی به این سفر رقتم.باورتان نمی شود با هایم و اندی به این سفر رفتم.ولی از لحاظ تغذیه خودم رو تو مضیقه گذاشتم که پول کم نیارم.چون کسی رو نداشتم که بهم کمک پولی کنه.من در سایت وارم شورز عضوم.و به یک زوج سویسی جا و مکان دادم.و همچنین به یک فرانسوی کمک کردم.ایارو گفتم که می خام بگم که من صد در صد میتونم پایه دوستی برای سفرهایتان باشم.اگر مایلید باهم تماس بگیرید.تا من هم از این نعمت بزرگ بهره ببرم.با تشکر محسن از ساری.09368352596اینم شماره تلفنم.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد