شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

سفر به جزیره قشم

در آذر ماه سال 1391 دلم خواست و پاهام راهی شد...

شب قبل زیاد خوب نخوابیده بودم ،واسه همین تصمیم گرفتم صبح هر ساعتی بیدار شدم حرکت کنم!

صبح ساعت 7 بیدار شدم و بعد از جمع و جور کردن و چک کردن وسایل حدود ساعت 8:30 به سمت اسکله حقانی بندرعباس حرکت کردم(من در اون زمان در بندرعباس زندگی میکردم).

سوار کشتی مسافربری شدم،دوچرخه رو جلو گذاشتم خودم هم نزدیک دوچرخه نشستم.



دریا کمی نا آرام بود و باد از سمت چپ کشتی به شدت می وزید و موج ها آب رو میریختن روی من و دوچرخه.کشتی تکان های شدید می خورد.



بعد از یک ساعت رسیدم به قشم و با یه دردسری دوچرخه رو از کشتی پیاده کردم چون ارتفاع اسکله و کشتی کمی زیاد بود و خروجی برای افراد طراحی شده بود نه دوچرخه!

دوچرخه حسابی خیس و نمکی شده بود و باید هرچه سریع تر با آب شیرین میشستم دوچرخه رو.موقع خروج از یک گروهبان مرزبانی سوال کردم که شیر آب کجاست تا دوچرخه رو بشورم و تمیز کنم .چشمتون روز بد نبینه ،سوال کردن همانا و پیله کردن گروهبان همانا!

بعد از بازدید بدنی و چندتا سوال عجیب وغریب ،چاقوی چند کاره من رو گرفت و بعد از کمی جروبحث من رو به اتاق مرزبانی بردن.بعد از حدود یک ساعت من رو ول کردن و بی خیال شدن.نمیدونم چرا اما بعد از شنیدن این که تالش هستم این همه پیله و اذیت کردن اون گروهبان که گیلک بود شروع شد!

بعد شروع به حرکت کردم و به سمت درگهان به راه افتادم.معمولا برعکس این مسیر که من رفتم جزیره را دور میزنند و شروع به گشتنش میکنند.

در مسیر رفتن به درگهان این پرندها بودند که مجبورم کردن توقف کنم و ازشون عکس بگیرم.



حدود ساعت 12ظهر درگهان بودم و بعد از خوردن کمی آب و تنقلات به راه خود به سمت بندر لافت ادامه دادم.



در طول مسیر به کشتی و لنج سازی آقای افتخاری رفتم و چندتا عکس از لنج های در حال ساخت گرفتم.



جاده های قشم زیاد پهن یا خوب نیست اما خلوته و آروم و این خوبه.کم کم به اسکله لافت رسیدم و بعد شهر لافت.



در شهر متوجه شدم به غیر از من چندتا دوچرخه سوار دیگه هم تو شهر حضور دارند.بعد از وارد شدن به شهر دوتا پیرمرد رو سکوهای موج شکن نشسته بودن، نزدیک شدم و ازشون چندتا سوال پرسیدم.بهم گفتن میتونم تو دهیاری بمونم و خیالم از بابت امنیت اینجا راحت باشه.شهر کوچیک و با صفایی بود.



البته نمیشه گفت شهر اما روستا هم نمیشه گفت!بعد رفتم و با دوچرخه سوارهایی که کمی جلوتر از من به شهر رسیده بودند کمی صحبت کردم .دو مرد و دو زن بعد متوجه شدم که صاحب وبلاگ دوچرخه ها هستند و من قبلا از وبلاگشون بازدید کرده بودم.خلاصه در دهیاری شهر اسکان پیدا کردم و دوستان جدیدم هم در نزدیکی من در دهیاری ساکن شدند.



حالا نوبت به گرفتن عکس بود.



چاهای تلا و قلعه پرتغالی ها و عکس از غروب زیبای خورشید و لنج ها



غروب در لافت بسیار زیبا و آرامش بخش بود



و شام که راحت ترین نوع شام در این مواقع نودله، البته با کمی تنقلات و میوه و نوشیدنی



صبح ساعت 5:30 بیدار شدم .من در گوشه ای از دهیاری چادر زده بودم و دوستام داخل دهیاری بودن.صبح قبل از طلوع خورشید مشغول گرفتن عکس شدیم.




من و احسان و مهدی.اسم دوستای جدیدم احسان ومینا و مهدی و افسانه

صبحانه رو با دوستام خوردم و بعد از خوردن صبحانه به دنبال حسن علی محمد-شخصی که با قایق مسافران را به جنگل حرا می برد-گشتیم.

معماری و کوچه های لافت را دوست داشتم



پرندگان با آرامش روی زورق های پیر و سرمست از هوای خوب و آرامش اسکله




ساعت حدود 7:20 حسن آمد و من و دوستانم با قایق رفتیم به سمت جنگل های حرا




جزئیات زیادی را میتوان نوشت اما به قول قدیمیا هر که طاووس خواهد جور هندوستان کشد .البته علاقه مندان میتونن وبلاگ دوچرخه ها رو هم بخونن که از دید خانوم مینا کامران نوشته شده و بسیار خواندنی است.

اینم عکس حسن علی محمد توی جنگل حرا وسط دریا!



بعد از عکاسی از درختان و پرندگان برگشتیم به لافت و بعدش شروع به ادامه سفرمان کردیم.

من تصمیم داشتم از سمت گورزین به سمت جزیره هنگام برم اما از جو و صمیمیت دوستای جدیدم خوشم اومد.به هر حال حتی اگه تصمیم رفتن به جزیره هنگام رو داشتم مسیرمون تا طبل یکی بود.پس با هم همراه شدیم.



در ابتدا باد شدیدی از روبرو و سمت چپ می وزید اما بعد از گذشت حدود یک ساعت دیگه از باد خبری نبود و هوا عالی بود.

در طبل توقف داشتیم وناهار رو تو مسجد جامع طبل خوردیم و بعد از کمی استراحت به سفرمون ادامه دادیم.در طی مسیر به دره تندیس ها رفتیم .



چون داشتیم نور روز رو از دست میدادیم باید عجله میکردیم و خودمون رو به تنگه چاهکوه میرسوندیم.حدود یک کیلومتر از جاده اصلی خارج شدیم وتا جایی که امکان داشت با دوچرخه رفتیم و بعدش دوچرخه ها رو گذاشتیم و بقیه راه رو پیاده رفتیم.



تصور این که این تنگه ها و دره ها زمانی زیر آب بوده اند حس عجیبی در انسان ایجاد میکرد

موقع برگشت از تنگه چاهکوه هوا تاریک شده بود و جاده هم روشنایی نداشت.با زحمت و احتیاط خودمون رو به روستایی که 2-3 کیلومتر جلوتر بود رسوندیم .اسم این روستا نیز چاهکوه بود .به کمک یه مرد مهربان در مکتب خانه روستا مستقر شدیم.

روز خوبی بود با این که از زمان خوب استفاده نکرده بودیم و مسافت زیادی رو رکاب نزده بودیم اما لذت بخش بود و خوش گذشته بود.من هم با دوستای جدیدم صمیمی تر شده بودم مخصوصا آقا مهدی که انسانی با روحیه خوب و دوست داشتنیه

ادامه را در قسمت بعد بخوانید....



نظرات 2 + ارسال نظر
آزموده 6 فروردین 1392 ساعت 23:59 http://taleshshenasi.blogfa.com

با درود و تبریک نوروز و سال نو. لطفا در اول مطلب آذر 1392 را اصلاح کنید.

م 7 فروردین 1392 ساعت 00:14 http://www.bachan.blogfa.com

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد