شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

جزایر قشم و هنگام

صبح روز سوم حدود ساعت 5:30 از خواب بیدار شدیم.بعد از جمع و جور کردن وسایل و خوردن صبحونه ،روستای چاهکو رو ترک کردیم.هوا خیلی خوب بود و رکاب زدن در حاشیه دریای نیلگون همیشه پارس بسیار لذت بخش.چندجا واسه عکس گرفتن ایستادیم.

تو مسیر یه آقایی بهمون نقشه راههای قشم رو داد و کمی ما رو راهنمایی کرد و گفت که اگه بخواییم از سمت  باسعیدو دور بزنیم و از اون سمت جزیره بریم هم جاده اش خوب نیست و هم بخاطر ساخت و ساز نظامی عکاسی ممنوع و کمی اذیت میکنن و شاید دوربین ها رو بگیرن!

حدود ساعت 10 رسیدیم به باسعیدو



باسعیدو تقریبا آخرین روستا در غربی ترین قسمت جزیره قشم است.

بعد از رفتن به قبرستان انگلیسی ها



رفتیم به اسکله صیادی باسعیدو که پر بود از لنج های ماهیگیری که اکثر صیاداش بلوچ بودن.



بعد از دیدن ماهی ها و لنج ها و گرفتن عکس برگشتیم به داخل روستا و سه تا ماهی خریدیم و رفتیم در کنار ساحل و کبابشون کردیم.



تا ناهار آماده میشد فرصت مناسبی بود واسه عکس گرفتن از این پرنده های زیبا



و این درخت


 


بعد از خوردن ناهار تصمیم گرفتیم از همین مسیری که اومدیم برگردیم و به جزیره هنگام بریم.

بعد از کمی معطلی یه ماشین که مسیرش تا فرودگاه قشم بود ما رو تا فرودگاه آورد.همون مسیری رو که رفته بودیم برگشتیم و نشد باسعیدو رو دور بزنیم و غارهای نمکی رو ببینیم.

به سمت اسکله کندالو حرکت کردیم.حدود ساعت 4 بعد ازظهر به کندالو رسیدیم.



دوچرخه هارو بار قایق کردیم و رفتیم سمت هنگام.کرایه هر نفر 1000تومان بود.تو قایق تا به هنگام برسیم غروب خورشید رو تماشا میکردم



بعد از ورود به جزیره و طبق چیزی که تو اسکله به ما گفته بون رفتیم و خودمون رو تو پاسگاه معرفی کردیم.ظاهرا ورود و خروج ها به جزیره باید تو پاسگاه ثبت میشد.

به دنبال جایی بودیم تا شب رو اونجا سپری کنیم که با یک روحانی آشنا شدیم که برای ایام محرم آمده بود به جزیره هنگام.یه ساختمون که اگه اشتباه نکنم وقف از سوی خاتم الانبیاء بود و مرد روحانی آنجا مستقر بود.ما هم همراه روحانی به آنجا رفتیم.بعد از حمام کردن و خوردن چای رفتیم تا در مراسم عزاداری شرکت کنیم و چندتا عکس بگیریم.



صبح روز چهارم، صبح زود از خواب بیدار شدیم و بعد از آماده شدن و عکس یادگاری با حاج آقا سعادت شروع به حرکت کردیم.قرار شد دور جزیره هنگام رو رکاب بزنیم.جاده کمی بده بستون داشت(سربالایی و سرازیری) و بعدحدود 2-3 کیلومتر جاده خاکی شد.

معمولا تو جزیره هنگام کسی با ماشین این ور اونور نمیره ،توریست ها و مردم و نیروهای نظامی همه با قایق دور جزیره رو میگردن و هرجا بخوان توقف میکنند.خورشید طلوع میکرد ،جاده خاکی بود و کنار جاده خاک ریز درست کرده بودند گویی قراره جنگی اونجا اتفاق بیوفته!

یکی دوتا روستا تو مسیر دیدیم که یا خالی از سکنه بودند و یا فقط یکی دو خانوار اونجا زندگی میکردند.هنگام جزیره آرام و زیبایی است با سواحل مرجانی و آب زلال دریا و سواحل نقره ای که واقعا مثل نقره برق میزنند و گویی براده های نقره رو ریختن تو ساحل



اطراف جزیره و در دریا دلفین ها رو میتونید ببینید .در جزیره حدود 700 الی 800 نفر زندگی میکنند و جالبه بدونید حدود 600-700 جبیر(آهو) در سطح جزیره به آزادی زندگی میکنند.



مدرسه آموزش غواصی،مزرعه پرورش کروکدیل و نیروهای سپاه از دیگر مراکزی هستند که در جزیره هنگام فعالیت میکنند.مردم از طریق ماهیگیری و یا فروش سوخت گذران زندگی میکنند.آب و برق در جزیره هنگام رایگان است.



بعد از حدود 2ساعت دوچرخه سواری، در کنار ساحل صبحانه خوردیم.کمی صدف جمع کردم و زیر گرمای خورشید اندکی خوابیدم...

روی سواحل نقره ای با دوستانم عکس یادگاری گرفتیم


 


سپس برگشتیم به هنگام و با قایق برگشتیم به کندالو.و از کندالو حرکت کردیم به سمت شیب دراز.

در شیب دراز ناهار خوردیم و بعد چای و من به خاطر شرایط کارم باید امروز برمیگشتم بندرعباس و نمیتونستم با دوستام سفر رو ادامه بدم.

از دوستانم خداحافظی کردم و خود به تنهایی به سمت قشم حرکت کردم.بعد از عبور از مسن و سوزا(در سوزا میتونید محلی رو که برای بازدید از کروکودیل هاست تماشا کنید چون بازدید از مزرعه کروکدیل ها تو هنگام امکان پذیر نیست).

نرسیده به جزایر ناز در نزدیکی روستای ریو  هوا تاریک شد و حدود 15 کیلومتر تا قشم راه مونده بود و من باید به اتوبوس دریایی ساعت 9  میرسیدم.بعد از حدود 1ساعت یک زن و شوهر ایستادند و به من کمک کردند تا با ماشین آنها تا قشم بروم.اهل تهران بودند و برای پژوهش در قشم زندگی میکردند!

بعد از تشکر و خداحافظی از آنها به سمت اسکله شهید ذاکری حرکت کردم و سوار بر اتوبوس دریایی به بندرعباس برگشتم.

خدا را شاکرم به خاطر تمام این ها....

بااین که نتونستم تمام جاهای دیدنی قشم رو ببینم اما سفر بسیار شیرینی بود.دوستان جدید ،مکانهای زیبا و آب وهوای خوب

امروز تصور میکنم اگر در هنگام باشم و دریا طوفانی باشد و دریا رو تماشا کنم چه حسی بهم دست میده...




نظرات 1 + ارسال نظر
کامران 11 خرداد 1392 ساعت 20:11

یادش بخیر خوندن این مطلب تداعی روزهای زندگی تو بندره یادت هست .شبها می رفتیم تمرین.چه حس خوبی داشت.چه اسپانسر با حالی داشتیم.ما رو اسکورت می کرد.

آره یادش بخیر.آخر نشد خرچنگ بخوریما اسپانسر نگو بلا بگو اسپانسر اسپانسرا بگو

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد