شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

شاید یه وقت دیگه ...

وبلاگ شخصی مسعود

خلیج پارس تا خزر-اصفهان

سرخوش از دیدن پاسارگاد دوباره در جادها شروع به رکاب زدن و ادامه مسیر دادم.دیگه منتظر دیدن اصفهان بودم.راستش این قسمت به بعد تا اصفهان زیاد جذاب نبود چون یا سربالایی بود یا سرپایینی ،گرم و خشک  همراه باد و چیز زیادی واسه دیدن و عکاسی نداشت.

بعد از پاسارگاد به باغات گوجه و شرکت یک و یک رسیدم به اون منطقه دشت مرغاب میگفتند.

رسیدم به یه کیوسک پلیس. یه سرباز وظیفه اونجا بود کمی باهاش حرف زدم و یه بطری آب خنک بهم داد.بعد از دشت مرغاب  به صفا شهر و خرم بید میرسی.شیب به سمت بالا و آفتاب و باد شدید چیزیه که من الان که مینویسم یادمه از اونجا.



این قسمت از سفر از اون قسمت ها بود که همش دوست داشتم یه هم رکاب داشته باشم.دیگه مثل اوایل حس وایسادن کنار تابلوها و عکس گرفتن نبود.گاهی با موبایلم از تابلوها و جاده عکس میگرفتم.آخه اصلاچیزی واسه عکس گرفتن نبود باد هم اجازه نمیداد.

بگذریم بهتر ریتم نوشتن این قسمت سفر رو تند تر کنم.جاده سربالایی و سرپایینی شدیدی داشت گاهی سخت گاهی لذت بخش بود.کم کم به بام استان فارس میرسیدم.رادارخانه کولی کوش،که کلی پلیس و رادارو هلال احمر و کامیون خلاصه شلوغ بود ،خوب بود، بعد چای خوردن و صحبت با چند نفر ادامه دادم.جاتون خالی جاده سرازیری  طولانی و شدید تا برسی به سورمق و دوراهی سورمق.

بگذریم که یکی دو شب بد رو گذروندم.بعد از سورمق و طی مسافتی  خشک و گرم به آباده میرسی .بعد از حدود 110کیلومتر جاده کفی و باد به  محلی میرسید که اگر به دست چپ بروید به ایزدخواست میرسید.30-40 کیلومتر بعد از ایزدخواست به شهرضا میرسید.

جاده آباده به بعد خوب بود چون مسیر رفت و برگشت جدا و از هم فاصله داشت.باند برگشت کمی آنطرف تر بود مثل مسیر اول بندرعباس.

ولی فکر کنم کسی با ماشین هم این مسیر رو بره واسش خسته کننده باشه چه برسه به دوچرخه.

از کنار شهر رضا و کمربندی عبور کردم و بعد از چند کیلومتر به پلیس راه و دوراهی مبارکه رسیدم.

بعد از پلیس راه می افتی تو سرازیری و شهر اصفهان رو میبینی

چقدر بزرگ و منظم و شلوغ بود اصفهان

حالا من بودم و اصفهان و دوچرخه و یه آدرس.تو بزرگ راه ها و خیابون ها بعد از کلی پرس و جو و با سلام و صلوات اون خیابون های شلوغ رو سپری کردم و رسیدم به میدان لاله و اداره محیط زیست.خسته و مریض بودم.مریضی شاید یک سوم سفرم با من بود تو عکس هام هم کاملا مشخصه.

بعد از هماهنگی ها و کارهای لازم رفتم مهمونسرا که طبقه پائین همون اداره بود.



بعد از دوش گرفتن و کمی استراحت و خوردن عصرونه با محسن نادری عزیز از دوستان دوره خدمت سربازیم هماهنگ کردم و با هم رفتیم میدون امام و جای شما خالی بستنی و شام و کلی گشت و گذار تو شهر.بعدش برگشتم اداره محیط زیست

صبح از خواب دیرتر پاشدم.با اتوبوس شهری رفتم تا میدان امام



قشنگ و باشکوه بود.حس خوبی بود هوای خوبی بود چه کشور خوب و قشنگی داریم.



چند دقیقه نشستم کالسکه ها و مردمی که سوارشون میشدن رو نگاه کردم.بچه ها چقد ذوق میکردن وقتی سوار میشدن.

تا جایی که میشد و زمان داشتم رفتم و گشتم.میدون امام،مسجد امام،عالی قاپو،چهل ستون،موزه طبیعت اصفهان.البته اینا واسه گردش صبح بود



معماری ایرانی اسلامی رو میشه تو اصفهان به وضوح دید.

میدون امام و دوروبرش خودش یک روز وقت میخواد واسه گشتن.



مجبور بودم سه پایه رو همه جا با خودم ببرم .تنهایی سفر کردن این هارو هم داره.

چهلستون قشنگ بود .من از اصفهان و شیراز خیلی فیلم گرفتم اما خوب نمیشه تو وبلاگ بذارم حجمشون زیاده.اما یه فایل 75دقیقه ای آماده کردم که  میکسی از فیلم ها و عکس های که گرفتم.



البته باید بگم اصفهان شهر بزرگیه و واقعا واسه دیدنش باید وقت گذاشت.



بعد از گشت و گذار تو شهر برگشتم اداره محیط زیست.بعد خوردن ناهار و کمی استراحت رفتم باغ گل ها.واقعا زیبا بود.



تو باغ گلها یه چیزی خیلی نظرم رو جلب کرد وجود هم وطن های عرب زبان و توریست های عربی بود که تو باغ خیلی زیاد بودن.



بعد از کلی عکس گرفتن و لذت بردن از این باغ زیبا رفتم سمت پل خواجو.از باغ گل ها تا سی و سه پل رو پیاده رفتم!تو مسیر چندتا عکس گرفتم.مردم درپارکهای حاشیه زاینده رود نشسته بودند و شام میخوردند یا قلیون و بازی و ...

راستی چقد خوب میشد زاینده رود آب داشت!



زیر پل خواجو جای باصفاییه، مردم (البته اونایی که صداشون خوبه)آواز میخونن و مردم دورشون جمع میشن.تو دالن های زیر پل مرد ها و زن ها نشستند و به آواز گوش میدن و با هم حرف میزنن...



به سی و سه پل که رسیدم محسن هم اومد و باهم عکس گرفتیم و گشتیم و بعد شام.



بعد از حامد حسینی،علی پارس زاده حالا محسن نادری بود که من رو حسابی شرمنده میکرد.ایشالله بتونم جبران کنم.محسن من رو با ماشین برد یکم تو شهر چرخوند.من شرمنده اون همه محبت محسن شدم گردوندن با ماشین ،غذا،گردش ،از سر کار میومد خسته بود اما همراهم میومد.بازم ممنون.

شب از محسن خداحافظی کردم چون احتمالا فردا هم رو نمیدیدم.

شب حالم خیلی بد بود رفتم یکم دارو و آب میوه خریدم.دوش گرفتم خوابیدم . انقد بدنم درد میکرد که تا ساعت 2 بعد ازظهر خوابیدم.تصمیم گرفتم یک روز بعد اصفهان رو ترک کنم.

بعد ازظهر با دوچرخه رفتم تو شهر



با دوچرخه تو اصفهان گشتن خوب بود مسیر مخصوص دوچرخه تو شهر زیاد بود.کلا تو اصفهان دوچرخه زیاد بود.



باورش سخت بود اما من با دوچرخه به اصفهان رسیده بودم و تقریبا جاهای سخت گذشته بود



بعد از حدود سه ساعت گشت و گذار برگشتم.دیگه باید وسایلم رو جمع میکردم و واسه رفتن از نصف جهان خودمو آماده میکردم.

وسایل رو جمع کردم و همه چی رو گذاشتم تو خورجین های اسب آهنیم تا فردا صبح زود حرکت کنم...


سفر خلیج پارس تا خزر-شهر پارسه و پاسارگاد

کم  کم از شیراز خارج میشدم  چرخ عقب کمی کم باد بود و باد هم از روبرو میوزید خروجی شهر شلوغ بود بعد از عبور از جلوی پلیس راه و بعدشم دانشگاه کشاورزی،الان که مینویسم تمام اون صحنه ها و موقعیتها جلو چشمامه یه سربالایی تیز که با زحمت ردش کردم واقعا فصل بدی رو برای همچین سفری انتخاب کرده بودم.گرمای هوا واقعا اذیت میکرد.بعد از سربالایی به یه سرازیری تند رسیدم دوچرخه بدجوری سرعت گرفت سرعتم حدود 70کیلومتر در ساعت بود و با باد ماشین های سنگین یکم تعادلم بهم میخورد سرازیری همچنان ادامه داشت شیبش کمتر شد اما همچنان سرازیری بود کلا جاده بعد از اون سربالایی دیگه تا مرودشت بیشتر سرازیری بود.رسیدم به مرودشت از داخل شهر عبور کردم و وارد جاده با صفایی شدم که به تخت جمشید (شهر پارسه) ختم میشد.بعد از رفتتن به داخل محوطه و رسیدن به زیر تخت جمشید حراست آنجا گفت که نمیتوانم دوچرخه رو اونجا بذارم.من رو برگردوندن سمت ورودی برگشتم و دوچرخه رو پیش یکی  از نگهبانها امانت گذاشتم.البته قبل برگشتن تا ورودی یکی دوتا عکس گرفتم...



دوباره برگشتم و با ذوق و شوق فراوان رفتم به دیدن پارسه.واقعا با شکوه وعظمت بود و چقدر افسوس که خراب شده.



چه معمارهایی این رو طراحی کردن چه دستهایی ساختنش و سنگ ها رو تراشیدن.تو اون دو سه ساعتی که اونجا بودم همش تو این فکرها بودم.چقدر خوب بود مردان و زنان از قسمت های مختلف حکومت پارس اونجا جمع شده بودند و همچین بنایی رو در کمال آرامش و بدون زور و ستمی درست کرده بودند.



در مورد اینجور جاها نوشتن یا اطلاعات دادن من چندان مفید نیست با این همه کتاب و سی دی و اینترنت تمام علاقه مندان میتونن اطلاعات کافی رو بدست بیارن اما توصیه من واسه تمام اون افرادی که تا حالا نرفتن اینه که در صورت امکان حتما برن.خودم دوست داشتم اینارو تو بچگی ببینم اما ...

دروازه ملل،آپادانا،کاخ تچر و... 



به توصیه دوستانم اوایل فصل پاییز برای بازدید از این اماکن زمان مناسبی است.هم هوا خنک و هم  بناها و سایتها برای بازدید خلوت هستند.



بعد از بازدید برگشتم پیش نگهبان.ناهار مختصری خوردم.نگهبان جوان که بچه همونجا بود کلی من رو راهنمایی کرد و اطلاعات مفیدی بهم داد.چندتا کارت کوچیک که عکسهای تخت جمشید روش بود بهم یادگاری داد...

بعد از خداحافظی به سمت نقش رجب حرکت کردم.نقش رجب که مربوط به دوران حکومت ساسانیان میشه خلوت بود بهتره بگم اصلا کسی نبود و فقط خودم بودم.کلا ساسانیان خودشون رو با هخامنشی ها مقایسه میکردند و واسه همین اونا هم کتیبه های زیادی در دوران حکومتشان دارند.



بعد از دیدن نقش رجب که سه کتیبه بود به سمت نقش رستم حرکت کردم.تخت جمشید،نقش رجب و نقش رستم از هم زیاد دور نیستن.عظمت مقبرهای پادشاهان دوران هخامنشی واقعا هنوز بعد از حدود 2500سال انسان را مجذوب خود میکرد.



در مورد نقش رستم:

 برای اطلاعات کامل در مورد نقش رستم میتونید اینجا کلیک کنید و اطلاعات جامعی در این زمینه بدست بیارید.




بعد از بازدید و عکاسی دیگه باید به حرکت خود ادامه میدادم.بدرود پادشاهان هخامنشی



احساس خوبی داشتم.جای همه شما که این مطلب رو میخوانید خالی بود نسیم دلچسب بوی مزارع برنج کامفیروز.چند جوان که میوه میفروختن رو دیدم ایستادم تا از آنها آب خنک بگیرم.علاوه بر آب یک نایلن پر از میوه بهم دادن وای خدایا بعدظهر باشه تابستون باشه یه نایلن انجیر و انار و سیب و انگور بهت بدن...

چقد خون گرم و مهربان بودند.افسوس میخورم که چرا باهاشون عکس نگرفتم.کلا نتونستم زیاد عکس بگیرم چون تنها بودم گرم بود و باید تو یه زمان مشخص سفرمو تموم میکردم.

در تنگه خشک زنها و مردان و بچها را دیدم که مشغول چیدن خیار و گوجه بودند.از چندنفر در مورد این افراد سوالاتی پرسیدم و متوجه شدم که اینها بیشترشان عربهایی هستند که در اطراف داراب زندگی میکنند و برای کار به این منطقه میآن و چادر میزنن و مشغول کار میشن.یه نکته دیگه درمورد این منطقه میوه ای با نام بنه هست که مردم این منطقه  و شیراز از آن به روش های مختلف استفاده میکنند.میوه کوچک و سفتی است که برای ترشی یا خوردن خام و یا بعضی وقت ها مثل آب گوشت از آبش استفاده میکنند که اصطلاحا به اون آب بنه میگن و نون رو توش تیلیت میکنن و میخورن.من موفق نشدم بنه رو ببینم اما ظاهرا  مثل پسته ولی سبز و سفت.در این منطقه میوه دیگری هم هست به اسم کلخنگ که از بنه ریزتر و گرد و سبز با پوست نازک.تنگه خشک منطقه پرآب وبالای سیوند هستش.بعد از تنگه خشک به امام زاده عقیل(سوم کرم)میرسید. بعد عبور از چند روستا و چند سربالایی و تنگه بلاغی به سعادت شهر رسیدم.روز خوبی بود و حدود 120 کیلومتر رکاب زده بودم.البته داخل سعادت شهر کلی این ور اونور شدم چون اداره محیط زیست آدرسش تغییر کرده بود.بعد از کلی پرس و جو و به منطقه علی آباد(داخل سعادت شهر) و اداره محیط زیست رفتم.کسی حضور نداشت ظاهرا به ماموریت رفته بودند.



مغازه دار مهربانی آمد و بعد از صحبت و متوجه شدن جریان به من پیشنهاد کرد که در مسجد روبرو بمانم ،من هم پذیرفتم.مردم مخصوصا بچها با کنجکاوی نگاهم میکردند و از من سوال میپرسیدند.اسم آن مغازه دار را فراموش کردم.چون خسته میشدم هر دو سه روز یکبار شروع به نوشتن میکردم به خاطر همین بعضی اسامی را فراموش میکردم.البته بعضی از اسم ها و بعضی از عکس ها را خودم ننوشتم و نگذاشتم شاید دوست نداشته باشند و من هم اجازه نگرفتم بنابراین ترجیح دادم در وبلاگ نذارم.مغازه دار مهربان برام چای و هندوانه و پتو ... واقعا شرمنده محبتهایش شدم .خیلی خسته بودم داشت خوابم میبرد که صدای در زدن مسجد به گوش رسید.رئیس اداره محیط زیست بود که اومد و از من خواست برم تو اداره محیط زیست استراحت کنم.خوب هم کولر داشت هم حموم آب گرم و یخچال و .... نفهمیدم اون دوساعت چطور گذشت حمام و شام و مسواک و بعد بیهوش شدم.صبح حدود ساعت 7 راه افتادم.

سعادت شهر،شهر کوچکی با مردمی با صفا و مهربان

شروع کردم به رکاب زدن و به عشق دیدن پاسارگاد از تونل و پیچ و خم ها عبور کردم و تابلوی پاسارگاد رو دیدم.حدود 20 کیلومتری رکاب زده بودم.اول جاده ای که میخورد به پاسارگاد دوطرفش کلی درخت بود که واقعا زیبا و با صفا بود.پاسارگاد حدود 3کیلومتر از جاده اصفهان شیراز فاصله داره.بعد از تهیه بلیط وارد مجموعه پاسارگاد شدم در ابتدای ورود مقبره کوروش دیده میشه که واقعا باشکوه و زیباست.

دوچرخه داخل مجموعه پاسارگاد خیلی بدرد میخورد چون فاصله بناها از هم زیاد بود و بیشتر مردم با ماشین هایی که داخل مجموعه بودند تردد میکردند که مستلزم پرداخت کرایه بود.



بعد از گرفتن عکس و فیلم و دیدن مقبره کوروش ،کاروانسرای مظفر،خزانه کوروش،کمبوجیه،کاخ اختصاصی،کاخ ملل و دروازه انسان بال دار که حدود 2ساعت به طول انجامید برگشتم و افتادم تو جاده و حرکت سمت شهر بعدی...



خلیج پارس تا خزر-شیراز

از ابتدای شیراز تا اونجایی که من قرار بود برم یعنی اداره محیط زیست حدود 15-20 کیلومتری باید داخل شهر رکاب میزدم.واقعا تو شهرهای بزرگ با جادهای شلوغ رکاب زدن سخته مخصوصا با اون همه بار و وقتی اولین بار هم باشه که به اون شهر میری اما همین اولین بار بودن یه وقتایی خوبه!همه چی واسم تازگی داشت واسه همین اصلا گذر زمان حس نمیشد.

تو مسیر کنار ارگ کریم خان چندتا عکس گرفتم...

تو عکس هم مشخصه یکم رنگ پوستم تیره شده خوب تابستون بود و من با این که کرم ضدآفتاب و کلاه میذاشتم باز نور و اشعه خورشید تاثیر خودشو میذاشت.


مردم نگاه میکردن و سوال می پرسیدن.بعد از پرس و جو به اداره محیط زیست رسیدم و بعد از انجام هماهنگی های لازم یک اتاق به من دادن.بعد از مستقر شدن و خوردن ناهار و دوش گرفتن با علی پارس زاده از دوستان عزیز دوران سربازیم قرارگذاشتم و بعداز ظهر باهم به گشت و گذار در شیراز پرداختیم.خوشبختانه علی دوره راهنمای تور رو در میراث فرهنگی گذرونده بود یعنی گشت و گذار با رفیقی که تور لیدر هم بود چه چیزی از این بهتر...

حافظیه واقعا زیبا و باشکوه بود علی اطلاعات دقیق و جامعی میداد و من هم با هیجان و از سر ذوق نگاه میکردم و گوش میدادم


حافظا در کنج فقر و خلوت شبهای تار

تا بود وردت دعا و درس قرآن غم مخور

 

چندتا عکس یادگاری و فیلم گرفتن و کمی نشستن تو محوطه  به همراه یک دوست خوب برای من اون شب رو خاطره انگیزتر کرد



شیراز به همون زیبایی بود که تو ذهنم ساخته بودم



بعد از حافظیه به سمت دروازه قرآن و خواجه کرمانی رفتیم.تو مسیر که بیشترشم پیاده میرفتیم علی واسم از سوغاتی ها باغ ها و تاریخ این شهر زیبا میگفت و من حسابی لذت میبردم.و بالاخره به دروازه قرآن رسیدیم


 


گاهی باید تو شرایط قرار بگیری تا مفهوم بعضی چیزهارو متوجه بشی واقعا زیبا و آرامش بخش بود.بعد از قدم زدن در محوطه ای که مقبره خواجه کرمانی آنجا بود رفتیم و شام خوردیم، بعد قدم زنان برگشتیم به سمت مرکز شهر.یک روز خوب به پایان رسید.

تصمیم گرفتم یک روز دیگر در شیراز بمانم و بیشتر از آب و هوا و آثار دیدنی این شهر لذت ببرم.

چقدر هم که بستنی و فالوده خوردم.رفتم بازار وکیل یکم قدم زدم این سبک مغازها رو خیلی دوست دارم.



سرای مشیر،مسجد وکیل، ارگ زندیه(کریم خان) ،شاهچراغ ،عفیف آباد، باغ ارم و... اصلا شیراز رو باید رفت و دید با عکس و توصیف نمیشه خوبی ها و زیبایی های این شهر و مردمونشو بیان کرد.



ارگ کریم خان در مرکز شهر و در نزدیکی بازار وکیل. در یکی از خیابون های ارگ که اسم اون خیابون یادم نیست کلی ترشی فروشی و بستنی فروشی هست اصلا فکر کنم معروف به راسته ترشی فروشا بود.

خود ارگ هم جالب بود واقعا کریم خان با چه ترفندی از گوشه و کنار سرزمین حکومتش شاهزادها یا افراد هر خانواده از هر قوم رو می آورد و محترمانه تو کاخ خودش ،پیش خودش زندانی میکرد از اونا کاملا مثل مهمان پذیرایی میشد فقط اجازه نداشتن از کاخ خارج بشن!!!و به این واسطه اقوام تحت حکومت فکر شورش به سرشان نمیزد چون یه جورایی یکی از عزیزانشون پیش کریم خان بود.


مسجد وکیل که در حال بازسازسی و مرمت بود. حمام وکیل خوب و قشنگ بود و مسئولین مربوطه فضای قشنگی رو واسه این حموم آماده کرده بودند.



شاهچراغ هم مثل نگینی تو شیراز برای عاشقان اهل بیته...



دوباره بعداز ظهر با علی پارس زاده عزیز رفتیم عفیف آباد و موزه نظامی و کمی قدم زدن در خیابونهای شهر


علی بچه خون گرم و با صفاییه همینجا دوباره از فرصت استفاده میکنم و ازش تشکر میکنم.

شب تنها رفتم به آخرین جایی که قرار بود تو شیراز سر بزنم و اون جایی نبود جز سعدیه



حس خاصی داشتم این شهر چقدر برای من آرامش بخش بود

  مرد خدا به مشرق و مغرب غریب نیست          

                چندان که می‌رود همه ملک خدای اوست         

  


بعد از خواندن چند شعر سعدی و کمی استراحت به سمت مهمانسرای اداره محیط زیست حرکت کردم.اکثر مسیر رو پیاده میرفتم.کلا پیاده روی رو دوست دارم.

فردا صبح زود حرکت کردم نمیخواستم به ترافیک بخورم.خواستم آش شیرازی بخورم که پیدا نکردم.خروجی شهر به سمت دروازه قرآن و اصفهان سربالاییه.دروازه قرآن و صبح و خداحافظ شیراز



خوشا شیراز و وصف بی مثالش...

 امیدوارم دوباره بتونم برم شیراز

 

 

شاعر در وصف شیراز میگه:

خداوندا ندارم بال پرواز

دل بازیگوشم جا مونده شیراز

شیراز شیراز به یاد شیراز

میون مردمونه مهربونش

میون رقص ابر آسمونش

میون عطر عود شاهچراغش

میون دشت سبز و پرختومش...

 

خلیج پارس تا خزر-داراب،فسا،سروستان

در داراب همه انگار میدانستند اگر دوچرخه سواری وارد این شهر میشود به حامد حسینی ختم میشود!قبل از رفتن به خونه حامدعزیز رفتیم پیش آقای منوچهری از کوهنوردان و دوچرخه سواران خوب و قدیمی داراب بعد از خوش و بش  رفتیم  سمت تعمیرگاه و قرار شد فردا دوچرخه رو برای تعمیر بیاریم تعمیرگاه.من خیلی خوشم اومد تو داراب واسه دوچرخه و دوچرخه سواری ارزش خوبی قائل بودند تعمیرکار جزء هیئت دوچرخه سواری بود آدم حس خوبی داشت وقتی دوچرخشو واسه تعمیر میسپره دستش و تو مغازش پر از بچه و جوون بود که دوچرخه هاشون رو واسه تعمیر یا تنظیم آورده بودن.فضایی با انرژی مثبت بود.بعد رفتیم خونه و بعد از حرف و تعریف کردن اتفاقات با حامد رفتیم دوچرخه و بارها رو برسی کردیم.حدود 5کیلو!بار اضافه رو از وسایلم جدا کردیم.گفتم که اولین سفر بود و بی تجربه بودم و تنها.لاستیک اضافه لباسها و چندتا چیز دیگه رو جدا کردیم.خورجین ها رو هم باز کردیم تا فردا واسه تعمیر راحت تر بشه تعمیرش کرد.صبح رفتیم سمت تعمیرگاه،دوچرخه رو دادیم به آقا سعید(تعمیرکار) و بعد رفتیم پیش آقای منوچهری.از آقای منوچهری مختصری برای شما بگم .یه مغازه تعمیر کیف یک مرد قد کوتاه با لهجه شیرین.روی دیوار مغازه چند عکس زیبا که خودشون گرفتن و یه نقشه،نقشه ای که مسیرهایی که با دوچرخه رفتن روش با خودکار مشخص کردن و چیزی حدود 30هزار کیلومتر رکاب زدن در ایران!!! 



بعد رفتیم در ایستگاه سواریهایی که به سمت بندرعباس میرفتند و بارهای اضافمو که دیشب جدا کرده بودیم رو دادیم که ببرن بندرعباس.

بعد همراه حامد و دوست حامد 3تایی با ماشین رفتیم به دیدن مسجد سنگی .



مسجد سنگی از بناهای یک پارچه سنگی هست که قدمتش به تقریبا 1650 سال قبل بر میگردد.که در آن زمان به عنوان آتشکده استفاده میشده و بعد در دوران شاه اسماعیل صفوی با تراشیدن یک محراب در داخل آن به مسجد تبدیل شد.




بعد از دیدن مسجد سنگی به دیدن نقش شاهپور رفتیم.



نقش برجسته ای که توسط سنگ تراشان در 1600سال پیش تراشیده شده.بسیار با عظمت و با شکوه اما در هر دو آثاری که رفتیم نه میراث فرهنگی  توجهی کرده و نه مردم رعایت کردند چون نه جاده مناسب داشتند و نه مراقبتی از آثار میشد و روی دیواره ها پر از یادگاری و تبلیغات !بود!


 


برگشتیم و دوچرخه رو از تعمیرگاه گرفتیم.و بعد ازخوردن ناهار و خداحافظی با خانواده حامد،

 رفتم اداره محیط زیست تا فردا صبح زود داراب رو به سمت فسا ترک کنم.

 یک نکته تا فراموش نکردم حامد بهم گفت به مغازه دارهای اول شهر سپردن هر دوچرخه سواری وارد شهر شد مغازه دارها حامد و دوستاشو با خبر کنن.چه رسم قشنگی. تو داراب حامد واقعا واسم سنگ تموم گذاشت. داراب شهری قدیمی با مردمی خوب و خونگرم و معتقد.

در بخش لینک دوستان وبلاگم میتونید به وبلاگ حامد یه سری بزنید با عنوان گردشگری با دوچرخه.

صبح زود داراب رو به سمت فسا ترک کردم هوا خنک بود همه چی خوب پیش میرفت هم تجدید قوا کرده بودم هم دوچرخه تعمیر شده بود و بارم هم سبکتر شده بود.لازمه بدونید از داراب تا فسا 2-3تا مسیر وجود داره که یکیش از وسط باغ ها رد میشه یکیش از سمت استهبان و یکی هم مستقیم سمت فسا که من از راه آخر رفتم.بعد از حدود 20-30 کیلومتر به کارخونه سیمان داراب که یکی از کارخونهای بزرگ کشور در تولید سیمان است رسیدم.



با چند تن از کارکنان کارخانه سیمان هم صحبت شدم و دعوتم کردن به خوردن صبحانه .بعد چندتا عکس یادگاری و پرکردن قمقمهام با آب خنک و به راه خودم ادامه دادم.

بعد از کارخانه سیمان جاده حدود 30-40 کیلومتر شونه نداشت و سربالایی  هم زیاد داشت.در مسیر افرادی رو میدیدم که در اطراف جاده زیر بوته های خار مشغول گشتن دنبال چیزی هستن.در کنار جاده مرد میانسالی کنار موتور سیکلت خود ایستاده بود و پیرزنی مشغول گشتن زیر بوتها.از او سوال کردم که مشغول چه کار ی هستند و او با نشان دادن ماده ای که از خارها بدست می آورند برای من توضیح داد که نام این ماده گینه و بعضی گنجه میگویند که در صنایع دارویی استفاده میشود.



نام آن مرد که غلام بود با گرمی برای من توضیح میداد و از من چند سوال درباره دوچرخه پرسید و در آخر یک بطری آب یخ که در خورجین موتور خود داشت به من داد.در مورد گنجه لازم است بگویم با سوالاتی که از چندنفر در امامزاده شمس الدین پرسیدم متوجه شدم ماده ای لذج و بسیار بد مزه است که کیلویی حدودا 50 تا70 هزار تومان توسط دلالان در فسا خرید و فروش میشود و در مصارف دارویی و گاهی مواد شوینده هم مورد استفاده قرار میگیرد!

چند کیلومتر که جلوتر آمدم قلعه ای نظرم را جلب کرد



درگوشه سمت راست عکس قلعه مشخص است.در آبادی های جلوتر بعد از سوال کردن متوجه شدم نام آن قلعه چاه شور و دروازه چاه بود که در دوران پهلوی به عنوان پاسگاه و ژاندارمری مورد استفاده قرار میگرفته.

حوالی ساعت 1 در امام زاده سید شمس الدین در 25 کیلومتری فسا توقف کردم.خادم امام زاده آقا ابراهیم به گرمی با من برخورد کرد و من رو به اتاق خودش برد اتاقی ساده با عکس هایی از دفاع مقدس ...آقا ابراهیم جانباز بود.خیلی از اطلاعاتی که در بالا نوشتم از آقا ابراهیم و یکی از دوستانش گرفتم.نکته برجسته امام زاده سید شمس الدین مزار شهیدان دفاع مقدس و سردمدار آنها شهید مرتضی جاویدی بود که از سرداران جنگ و فرمانده گردان فجر بود.



شهید جاویدی معروف به اشلو بودند.سردار در دوران زنده بودن و همچنین بعد از شهادت امام خمینی بر پیشانیش بوسه زده بودند.سردار جاویدی معروف به سردار تنگه احد بودند.در تیپ 33 المهدی گردان خط شکن والفجر.این مرد بزرگ از اهالی روستای جلیان که در نزدیکی همین امام زاده هست بودند و در زمان جنگ با صیاد شیرازی و محسن رضایی هم رزم بودند که البته بعد از شهادت، این دو نفر بر سر خاک سردار جاویدی در همین امام زاده آمدند. این مطالب را آن دو نفر با افتخار و خرسندی برای من تعریف میکردند.



بعد از کمی استراحت و فیلمبرداری از آرامگاه شهدا آماده ادامه سفر شدم.با آقا ابراهیم خداحافظی کردم.در مسیر به جنگ، جاویدی و جاویدی ها به این که دوباره جنگ بشه چیکار باید کرد و چه انسانهایی از روستاها رفتن جنگیدن و بی سر و صدا آرام گرفتند و چه انسانهایی با جنگ به خیلی چیزها و خیلی جاها رسیدن...

بعد از حدود 2-3ساعت به فسا رسیدم.اداره محیط زیست فسا در آن سمت شهر و در بلندی شهر بود.در مورد فسا چیزهای خوبی نشنیده بودم  وقتی هم که رسیدم تا کارهای شخصی خودمو انجام بدم هوا تاریک شد و نشد خوب تو شهر بگردم.شب بدی بود گلو درد شدیدی داشتم و هوای نمازخانه ای که شب را در آنجا قرر بود بگذرانم گرم بود.به سختی شب را به صبح رساندم.صبح زود بعد از گرفتن چندتا عکس با سرایدار مهربان به راه خود ادامه دادم



از فسا که به سمت سروستان حرکت کردم مسیر سربالایی و سرپایینی زیادی داشت.شب قبل خوب استراحت نکرده بودم و مریض هم شده بودم باد هم از روبرو میوزید با تمام این اوصاف به هر زحمتی بود خودمو به امام زاده اسماعیل رسوندم.یه امام زاده بزرگ و افراد زیادی که برای زیارت آنجا بودند.نهار رو خوردم و کمی استراحت کردم.خیلی شلوغ بود و نگاههای مردم داشت اذیتم میکرد.بلند شدم و به راهم ادامه دادم بعد از طی چند کیلومتر که بیشترش سربالایی بود به سرازیری رسیدم و حدود 10 کیلومتر رکاب نزدم!کم کم به سروستان نزدیک شدم

 اما از داخل سروستان عبور نکردم از کمربندی رفتم و در دانشگاه آزاد واحد سروستان کمی ماندم و آب و تجدید قوا...



بعد از سروستان دیگه تا شیراز اتوبان بود و حرکت راحت تر و سریع تر بود.



بعد از طی حدود 30 کیلومتر تصمیم گرفتم که دیگر ادامه ندهم و توقف کنم.چون حدود 40-50 کیلومتر مانده بود تا شیراز و هوا تا 1 ساعت بعد تاریک میشد .در کنار یک کیوسک پلیس که رستوران و مغازه و نمازخانه ای هم در نزدیکیش بود توقف کردم.جزء روستای سیف آباد حساب میشد، بعد از عکاسی و صحبت با سربازها و پسرکی که آنجا کار میکرد آماده خواب شدم.



آن شب را در کیسه خواب و زیر نور ستارگان خوابیدم.

صبح زود به حرکت خود ادامه دادم



بعد از عبور از کنار باغات و دیدن مردم در حال کشاورزی و فعالیت به منطقه مهارلو رسیدم.مهارلو  دریاچه نمکی است که در اطراف آن باغات انار و انجیر و بادام به فراوانی دیده میشود.صبحانه 2تا انار  شیرین و آبدار خوردم  و به راهم ادامه دادم.بعد از عبور از باغات و درختان کنار جاده به کارخانه نمک رسیدم و بعد از آن به یک سربالایی تند.سربالایی را به سلامت سپری کردم اما در سرازیری، لاستیک عقب پنچر شد.و این اولین و آخرین پنچری من در طول مسیر بود.تویپ را عوض کردم و با احتیاط به راه خود ادامه دادم و حدود ساعت 10 صبح به شیراز رسیدم...

تا اینجای سفر سوالهای زیادی از من میشد که چرا تنهایی چرا با ماشین یا موتور نمیری دولت پول هم میده چه حوصله ای داری تنها خطرناک نیست از کجا میای به کجا میری و...نکته خوبش این بود که مردم نام تالش را میشنیدند و با تالش آشنا میشدن...

خلیج پارس تا خزر-شروع سفر

من خاطراتم رو تو یه دفتر نوشتم اما احساس کردم اگه بخوام همش رو تایپ کنم و بذارم تو وبلاگ هم زمان میبره هم خسته کننده میشه.تصمیم گرفتم در چند قسمت  با گذاشتن چندتا عکس  و توضیحات مختصر این سفرنامه رو تو وبلاگم قرار میدم.


صبح زود حدودای ساعت 4 بیدار شدم...

هوا تاریک بود تنها بودم 6شهریور ماه هوای بندرعباس حتی صبح زود هم شرجی و گرم چراغ دوچرخه رو روشن کردم حس عجیب و غریبی بود. اولین سفر با دوچرخه، اولین روز سفر، اول صبح .بندر عباس چندتا خروجی داره که من مسیری که از سه راهی راه آهن بود رو انتخاب کردم.چراغ های خیابان خاموش بود جاده خلوت و مسیر بسیار تاریک.با دستگاه رکوردرم شروع کردم به ضبط کردن صدای خودم:امروز 6شهریور ساعت 5:10 جاده تاریک بارم سنگینه بالاخره حرکت کردم و ....

هوا روشن تر شد اما گرمای هوا هم بیشتر میشد.اما دوس داشتم از سفرم لذت ببرم پس بهتر بود به لذت ها و چیزهایی که باید تو سفرم یاد بگیرم فکر کنم.



حدود ساعت 1 بعدازظهر رسیدم به ایست بازرسی شهید میرزایی هوا خیلی گرم و من آبم تموم شده بود.بعد از اجازه گرفتن از گروهبانی که اونجا بود در زیر سایه ای توقف کردم و اولین ناهار که سوپ نودل بود رو آماده کردم و خوردم.

 

                           

باد گرمی می وزید. مسافران اتوبوس ها که برای بازرسی پیاده میشدند زیر چشمی من رو نگاه میکرند و شاید با خود میگفتند ....

حدود ساعت 2 به حرکت خود ادامه دادم بعد از رد شدن از تونل و سرازیری دوباره به سربالایی رسیدم.رانندگان با بوق و صدا نمی دانم تمسخر میکردند یا تشویق!

به دکه ی خرما فروشی رسیدم اسمش علی دژگان بود مرا دعوت به نوشیدن چای کرد و باچند خرما و چای از من پذیرایی کرد.



بعد از گرفتن چند عکس یادگاری به راه خود ادامه دادم.البته اگه توجه کنید افراد در عکس حواسشان به من نیست!آنها مشغول تماشای عکسهایی از تالش هستند که من به کمک آقای امین عزتی فرد آماده و چاپ کرده بودم و در مسیر به کسانی که به من کمک میکردند یادگاری میدادم و یه جورایی تالش رو بیشتر به مردم معرفی می کردم.



بعد از خداحافظی به راه خود ادامه دادم .

خسته شده بودم مسیر سربالایی و هوا گرم.آروم آروم می رفتم و تو خودم بودم. غروب شد و اول شیب و سینه کش ذرتو بودم. زدم کنار و کنار دکه خرما فروش دیگری به اسم مرتضی توقف کردم.بعد از نوشیدن آب خنک و کلی حرف زدن با مرتضی تصمیم گرفتم شب را پیش مرتضی بمانم و برنامه ام که قرار بود شب را در قطب آباد بمانم کنسل کنم.چند کیلومتری بیشتر نمانده بود اما من خسته بودم و بارم سنگین.ساعت حدود 8 بود که یک پیکان وانت جلو دکه ماند و خرما و شام به مرتضی داد.برادر بزرگتر مرتضی بود.به من پیشنهاد کردن که با ماشین تا قطب آباد بروم چون در دکه نه آب کافی بود نه امکاناتی بعد از کمی فکر قبول کردم و رفتم تا قطب آباد.در ورودی دهستان قطب آباد مدرسه و استراحت گاه سبحان بود که بعد از درخواست و اجازه گرفتن شب را در آنجا ماندم.

آقای سرایدار مهربان من رو به یکی از کلاسها راهنمایی کرد وای خدا کولر، آب و حتی شام هم برایم آورد چیزهایی که تا نیم ساعت پیش اصلا فکرشم نمیکردم.

سرایدار مهربان که اسمش آقای محمد دور بود خیلی به من لطف داشتن و شام و حتی صبحانه فردا و یادگاری نوشتن رو پرده ای که شعار سفر روش بود و همه جوره واقعا خستگی اولین و سخت ترین روز سفر رو از تنم بیرون کرد.

 


اون شب تو اون کلاس سال های تحصیل خودم رو مرور کردم و دلم برای دوستان دوران تحصیلم خیلی تنگ شد



فردا صبح زود بیدار شدم و بعد از خوردن صبحانه و خداحافظی با آقای محمد دور از وسط روستا عبور کردم .هنگام عبور از روستا نگاههای  متعجب و کنجکاو روستاییان حس تازه ای در وجودم ایجاد میکرد.تو این گیرودار بود که یکی داد زد  hello mrبیا نون تازه با دست به نون اشاره میکرد.خندم گرفت گفتم صبحانه خوردم ممنون با هم خندیدیم گفت ایرانی که گفتم آره ایرانی ام خداحافظ

از روستا که رفتم بیرون در کمال تعجب بارون شدیدی شروع به باریدن کرد خیس آب شدم و هوا بوی نم و خاک گرفت ،لذت بخش بود اما 10 دقیقه بیشتر طول نکشید و بعد هوا دم کرد.بگذریم جزئیات رو نمیخوام بگم چون یه سفر 21 روزه بود اینطوری خیلی طولانی میشه یکم ریتم نوشتن رو تندتر میکنم بعد از تنگه زاغ و افتادن تو یه سرازیری طولانی افتادم تو کفی و تا سه راهی گهکم.راستش لذت بخش نبود هم گرم بود ،تنها بودم و بدتر از همه تراکم جمعیت کم و منم تنها بدون هم سفر.



از بندرعباس که به سمت حاجی آباد بیایید به سه راهی گهکم می رسید که مسیر مستقیم شما را به حاجی آباد و سیرجان میرسونه و مسیر سمت چپ شمارو به داراب و شیراز. بعد از 5 کیلومتر رکاب زدن به طارم رسیدم.پسر جوانی من رو صدا زد و بعد از کمی انتظار با یک سطل خرما و یک بطری آب یخ آمد.خداوندا کشورم چه مردمان مهربانی دارد.تشکر کردم و راه را به سمت طاشکوئیه ادامه دادم.بعدظهر بود هوا گرم و خشک باد هم بود.دنده دوچرخه اذیت میکرد وزنجیر رو 3تاخودرو بالای دنده عقب نمیرفت.

تو مسیر گاهی ابری مسیر خودشو گم میکرد و جلوی خورشید رو میگرفت آه که گاهی به قدری آرامش و لذت داشت باد و سایه ابر و جاده خلوت انگار تو این دنیا نبودم.

واسه ناهار زیر چندتا درخت توقف کردم



داشت خوابم میبرد که متوجه شدم موجودی به اسم گاو بالا سرمه و تا به خودم جنبیدم دیدم چندتا گاو دورو برم جمع شدن متوجه شدم که به قلمرو اونا تعرض کردم بارو بندیل رو جمع کردم و ادامه دادم و اما دیگر زمان آن رسیده بود وارد استان فارس شوم و هرمزگان را با تمام خوبی ها و سختی ها پشت سر بگذارم.



برای اولین بار پا به دیار شاعران و پادشاهان بزرگ ایران گذاشتم.



بعد حدود 20 کیلومتر به پاسگاه قلاتوئیه رسیدم.خواستم شب کنار پاسگاه بمونم که اجازه ندادن و من موندم و دوچرخه ای که دنده اش خراب شده و سربالایی های فرگ و جاده بدون کناره و تونل!هرطور حساب کردم دیدم نمیشه و من هم با بار و تمرین کم بهتره کوتاه بیام.تو پاسگاه سربازها کمک کردن یه وانت که مسیرش تا داراب بود بگیرم و من رو با خودش ببره.تو داراب حامد حسینی عزیز منتظر من بود.از تونل های فرگ و اون گردنها که رد میشدیم داشتم فکر میکردم چقدر سخت و خطرناکه این مسیر.البته باید از قلاتویه تا داراب رو خلاصه بگم:بعد از قلاتویه به فرگ میرسیم بعد گردنه و تونل فرگ و بعد چشمها و رستاق ،رستاقی که به میو ها و باغاتش معروف است.البته در این میان یک جاده فرعی هم هست که به آبشار فدامی میرود.آبشار فدامی به دلیل اینکه عریض ترین آبشار ایران و همچنین دارای آب سرد و گرم و شور و شیرین است در نوع خود بی نظیر است.بعد از رستاق  میرسیم به روستای قلعه بیابان و بعدش روستای نوایگان.نکته جالب در مورد روستای نوایگان آبگرمکن های خورشیدی است که تقریبا روی بام همه خانهای روستاییان دیده میشه.جنت شهر و بعد داراب.دورو بر جنت شهر روستاهایی است که ترک زبان و عرب زبان هستند که برام جالب بود.بین جنت شهر تا داراب به وفور درختان و باغات مرکبات رو میبینید.

تو ورودی شهر داراب حامد منتظرم بود.با کمک حامد دوچرخه رو از ماشین پایین آوردم و به سمت داخل شهر حرکت کردیم....


سفر خلیج پارس تا خزر-قبل از حرکت

بعد از تصمیم  سفر با دوچرخه اولین چیزی که بهش  احتیاج داشتم دوچرخه بود!بله دوچرخه.

من دوچر خه نداشتم.با اطلاعات کم و کمی گشتن تو اینترنت  رفتیم دوچرخه فروشی و بر اساس قدرت خرید و اطلاعات خودمون دوچرخه ژیتان مدل فیتسرو20 رو خریدیم.وقتی جمع میبندم منظورم من و پسر عمم هستش.چون قرار بود 2تایی این سفر رو بریم.اما بنا به دلایلی نشد و من تصمیم گرفتم تنها این کار رو انجام بدم.بعد از خرید دوچرخه لازم بود یه سری وسایل تهیه کنم.و همچنین از دوستانی که تو رشته سایکل توریست تجربه دارن اطلاعات بیشتری کسب کنم.تو اینترنت تونستم از طریق جستجو چندتا وبلاگ پیدا کنم که اطلاعات مفیدی داشتن.و همچنین با آقای امیری و حسینی که الان از دوستان خوب من هستند آشنا بشم.آقای گودرزی رو هم یکی از اقوامم بهم معرفی کردن.به کمک راهنمایی این 3 دوست داشتم کمکم برای سفر آماده میشدم.نوبت رسید به تهیه وسایل مورد نیاز سفر.تو این مرحله واقعا از آقا کامروز برادرم تشکر میکنم چون زحمت تهیه خورجین و یک سری از وسایل رو ایشون کشیدن.چون قرار بود 2نفری بریم من یه چادر 2نفره خریدم.کیسه خواب و چند دست لباس مناسب عینک uv400،کرم ضد آفتاب،لوازم پنچرگیری و لقمه اضافی و .... اگه بخوام ریز بگم زیادن.لوازم رو به دستهای مختلف تقسیم کردم.کمک های اولیه و دارو،لوازم جانبی و تعمیر،لوازم استراحت(بالش بادی،زیر انداز،کیسه خواب و چادر)،خوراکی و نوشیدنی(تهیه یک قمقمه اضافی)،لوازم پخت و پز و لوازم ثبت خاطرات و سفر(دوربین و وویس رکوردر و دفترچه و نقشه و...)لازمه بگم من جی پی اس نداشتم.

بعد از فراهم کردن وسایل که البته لازمه بگم ،من به اندازه توان مالی شخصی خودم و بودجه ای که داشتم این وسایل رو تهیه کردم و دوستان میتونن مارکها و وسایل خیلی بهتر و مرغوب تری رو تهیه کنن و وسایل جانبی بهتر مثل جی پی اس.دوچرخه مخصوص سایکل توریست،دستگاههای ایجاد کننده نویز برای دور کردن جانوران و سگ سانان،کیسه خواب و چادر مرغوب تر و سبک تر و ...

من چون هم تجربه اولم بود تجربه کافی نداشتم و هم بودجم محدود بود تونستم تا حد متوسط وسایل رو تهیه کنم.

بعد از تهیه دوچرخه و وسایل و تمرین و مشخص کردن مسیر حرکت تصمیم بر این شد که برم و با اداره محیط زیست صحبت کنم و اگه بشه نامه ای بگیرم برای این که بتونم تو مسیر از اداره و مهمانسراهای این اداره استفاده کنم.که بعد از چند بار رفتن و نوشتن درخواست موافقت شد با درخواستم و برای استان هایی که تو مسیر بودن نامه نوشته شد.این جوری بود که همه چی برای سفر من از خلیج پارس تا خزر با شعار دوچرخه سواری برای حفظ محیط زیست آماده شد.

شب قبل از حرکت وسایلم رو چک کردم و بارارو تو خورجین گذاشتم و خورجین هارو با کش خوب به ترک بندها بستم.چندتا اشتباه داشتم که البته وقتی رسیدم به داراب با کمک حامد حسینی رفع شد.

صبح روز 6 شهریور ساعت 5 از خونه اومدم بیرون هوا تاریک تاریک بود.کسی هم نبود که بدرقه ام کنه واقعا حس بدی بود همیشه میگم سخت ترین روز سفرم اولین روز سفرم بود.

 

ادامه دارد...